آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

يه خواهش كوچولو توي آخرين دقايق سال 89

سلام ،يه سلام داغ و دوست داشتني به  همه دوستان خوبم سال نو پيشاپيش مبارك اين آخرين پست  توي سال ۸۹ و من يه خواهش كوچولو از همه مهربون ها  دارم ميشه توي دفتر ۳۶۵ روز زندگي سال ۹۰   به عنوان يادگاري يه آرزوي خوشگل برام بگذاريد ،همه تون را دوست دارم چه اونايي كه توي بغل ماماناي گلشونن امسال چه اونايي كه تو دل ماما ناشون قايم شدن  از راه دور مي بوسمتون. دوست شما آوين جون ...
29 اسفند 1389

جشن چهار شنبه سوري

سلام عزيز دردونه مامان نفس مامان ديشب شب چهارشنبه سوري بود و منو شما هم خانه بوديم تا بابايي از سر كار اومد توي خيابان هيچ خبري نبود اصلاٌ انگار امشب شب چهار شنبه سوري نيست هيچ سرو صدايي نمي آمد ،ما هم از اينكه دور از ديار خودمون بوديم كلي ناراحت و خيلي حالمون گرفته بود داشتم براي بابايي چايي درست مي كردم كه تلفن بابايي زنگ زد  ماماني هم گوشاش و تيز كرد تا ببينه كي زنگ زده كه ديد دوست بابايي و مي گه چون شما امسال تنهاييت و كسي هم نيست بيايد پيش ما تا با هم چهارشنبه سوري را جشن بگيريم بابايي وقتي ديد من و شما هم كسليم بدون چون و چرا قبول كرد ما هم كه از خدا خواسته زود آماده شديم و رفتيم دوست بابا با بابا قرار گذاشته بودن كه...
25 اسفند 1389

خريد لباس عيد براي فرشته ناز مامان

عزيز مامان همه وجودم سلام : ديروز بالاخره بابايي وقت كرد تا ما رو ببره اصفهان تا برات  لباساي عيدو بخريم وقتي سوار ماشين بوديم تو مرتب ميگفتي مامان داريم ميريم دد ، پيش نيني ها منم بهت مي گفتم آره ماماني، رفتيم دد شلوغ نكني مامان و بابا رو اذيت نكني مي گفتي چشم ولي چه چشمي تا رسيديم و رفتيم اولين پاساژ تو شروع كردي به شلوغ بازي اول اينكه هر چي خانم چادري ميديدي مي گفتي مامان عمه اي منم بايد دنبالت ميدويدم تا چادر بنده هاي خدا را نكشي بعد هم كه مجبور شدم بغلت كنم تا اذيت نكني چنان جيغي كشيدي كه همه مردم سر جاشون ميخ كوب شدن بگذريم از اين حرفها مامان ديروز برات يه عالمه لباساي خشمل خريدم كسي اعتراض نكرد منم تا تونستم برات پيراهن...
17 اسفند 1389

درد و دلهاي يك فرشته آسموني

                                        امان از دست اين مامان و باباها با اين سليقه هايشان، چرا فکر مي کنند که براي نوزاد دختر حتماً بايد لباس صورتي بخرند؟ آه، من از اين پيراهن صورتي با طرح هاپو اصلاً خوشم نمي آيد. وقتي ميهمان مي آيد و مامانم مي خواهد به زور اين لباس را تن ام کند- چون طفلکي فکر مي کند که اين لباس خيلي به من مي آيد- دست هايم را سفت مي کنم و جيغ مي کشم. مامانم عصباني مي شود و زير لب غر مي زند، اما جلو بقيه الکي مي گويد: پيش پي...
10 اسفند 1389

عزيزكم ميدوني چرا به چهارشنبه آخر سال مي گن چهار شنبه سوری ؟

چهارشنبه آخر سال ( چهار شنبه سوری )   یکی از آیینهای نوروزی امروز - که بایستی آمیزه ای از چند رسم متفاوت باشد - " مراسم چهارشنبه سوری " است که در برخی از شهرها آن را چهارشنبه آخر سال  گویند.  دربارهً چهارشنبه سوری، کتاب ها و سندهای تاریخی، مطلبی یا اشاره ای نمی یابیم و تنها در این قرن اخیر، یا دقیق تر، در این نیم قرن اخیر است که مقاله ها و پژوهشهای متعددی در این باره منتشر شده و یا در نوشته های مربوط به نوروز به چهارشنبه سوری نیز پرداخته اند.  برگزاری چهارشنبه سوری، که در همهً شهرها و روستاهای ایران سراغ داریم، بدین صورت است که شب آخرین چهارشنبهً سال ( یعنی نزدیک غروب آفتاب ...
7 اسفند 1389

دلنوشته هاي مامان براي دختر آسمونيش

                                                                                           همه هستي ام سلام ، سلام به روي ماهت كه هر وقت بهش نگاه ميكنم تمام وجودم غرق شادي ميشه من عاشقتم عزيز...
3 اسفند 1389

داستان من و مسواك زدنم

  سلام زيباي مامان    خيلي وقت بود كه با هم تمرين ميكرديم تا تو هم مسواك زدن   رو ياد بگيري ، حالا يه چند شبي كه وقتي بابا ميخواد بره مسواك بزنه تو هم با بابا ميري تا مسواك بزني ولي توي شيطون به ما كلك ميزني بابا اول برات خمير دندون ميزاره روي مسواكت بعد مسواكو ميده دستت ولي توي شيطون عاشق طعم خمير دندوني زود خمير دندونو ميخوري بعد صبر ميكني تا بابا مسواك زدنش تموم بشه ميگي دهنمو بشور در اصل شما مسواك نميزني خمير دندون نوش جان ميكني منم امشب بهت كلك زدم روي مسواك خمير دندون نذاشتمو مسواكو خالي دادم دستت گفتم آوين جون مسواك كن يعد بريم لالا ولي توي زرنگ و شيطون تا ديدي از خمير دندون روي مسواك خبري نيست گ...
1 اسفند 1389

ماماني چرا هفت سين و فقط عيدها ميچينيم؟

دختر نازم اين روزها وقتي ميخوام نت بردارم تا براي هفت سين چي بگيرم و چه مدلي خريد كنم مدام ياد سالي مي افتم كه خدا لطف كردو بزرگترين عيدي زندگيم رو به من داد ولي امان از دست توي شيطون هزارتا برگه  نوشتم ولي تو همه را پاره كردي ميخوام برات سنت چيدن سفره هفت سين را بگم،   بگم تا بدوني چرا  ميگيم هفت سين؟                                                      ...
27 بهمن 1389

با تمام وجود بهت ميگم خوش آمدي به زندگيمون عزيزم

بنام خداوندي كه زيباترين فرشته آسموني را به ما هديه كرد باشد تا قدردانش باشيم     آوين جون تو خيلي سخت مال ما شدي  بعد از چند سال انتظار . با كلي نذر و نياز منو بابا و بابا بزرگهاو مامان جونيا و  و داييها و عمه ها و عموها و....... خلاصه همه فاميل و اقوام و دوستان و...... با كلي جريانات بارداري كه هرلحظه احساس ميكردم كه از دست ميدهم و همه دعا ميكردن كه خدا تو رو به ما ببخشه . بالاخره خدا تو رو در تاريخ ۳/۶/۸۹   در بيمارستان آتيه  به ما هديه داد . هديه ي آسموني ، اما بعد از اين همه انتظار...
27 بهمن 1389

من و مامان و خونه تكاني

سلام به عزيز دلم خوشكلم امسال حدس ميزدم چون نوپايي بايد كار خونه تكوني  مامانم خيلي طول بكشه بخاطر همين زودتر دست به كار شدم ولي باز هم اميدم را از دست دادم اين روزها من هي تميز ميكنم تا با هم به استقبال بهار بريم تو هي ريخت و پاش ميكني ولي مهم نيست شما راحت باش من جمع ميكنم تو بريز دوست دارم نفسم ، امروز برات توضيح دادم كه مامان ميخواد براي فرا رسيدن بهار خونه را از گرد و غبار تميز كنه ولي تو همش ميگفتي مامان جاجو تو فقط علاقه خاصي به جارو كردن داري و اين وظيفه را من هر روز بايد انجام بدم وگرنه تو تا شب ول كن نيستي تازه گيها ياد گرفتي در يخچا ل    هم باز ميكني و يادت ميره كه بايد زود ببنديش فكر ميكني اومدي پيكنيك عرو...
26 بهمن 1389