آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

عید غدیر خم مبارک

تبـریک در این عیـد مؤیـد شده واجب   امری است مؤکد که به احمد شده واجب   لطف و کـرم از خـالق سرمـد شده واجب   ابـلاغ ولایـت بـه محمّـد شده واجب   صحرای غدیر آمده صحرای قیامت   زیرا که گرفته است خدا عید امامت   یاران گل لبخند ز هر سو بفشانید   بر خاک قدم‌های محمّد بنشانید   در محضر احمد ز علی مدح بخوانید   تا عیـدی خـود را ز محمّـد بستانید   با عطر ولایت دهن خویش بشویید   تبریک به سادات بنی فاطمه گویید     در دست گرفته است نبی دست ولی را   ابـلاغ کنـد حکـم خـدای ازلــی را   ...
13 آبان 1391

تا حالا شده !!!!!!!

تا حالا شده دلت انقدر بگيره و انقدر بي حوصله بشي، ولي ندوني دلت از چي، دلت از کي، دلت از کجا گرفته؟!!!  تا حالا شده تو يه جمعي باشي ولي خودت و از همه جدا احساس کني و انقدر تو خيالات خودت باشي که نفهمي اصلا اطرافت چي ميگذره؟!!!  تا حالا شده خودت و تنهاي تنها ببيني در صورتي که تنها نيستي و يه عالمه دوستاي خوب داري؟!!!   تا حالا شده دلت واسه خودت تنگ بشه ....   تا حالا شده يه چيزي رو سينه ت سنگين باشه و تا گريه نكني نفهمي بغضه... !   تا حالا شده هر كاري مي كني كلافه بشي ...   تا حالا شده يه چيزيت باشه و نفهمي چته !   تا حالا شده يه كسي و انقدر بخواي كه نخوا...
5 آبان 1391

ما از سفر برگشتيم

سلام به همه دوستان گلم مخصوصا ملي عزيزم وقتي اومدم كامنت هاشو خوندمو وديدم چقدر شاكيه از نبودنم و چهره اش رو تجسم كردم كلي خنديدم از تهران برگشتيم ولي هر سه مون شديدا سرما خورديم ولي با اين حال و روزي كه داريم تا دسترسي به اينترنت پيدا كردم روحم شاد شد خدايييييييييييييييش قول ميدم زود زود يه كم كه بهتر شديم بيام يه مروري از سفر تهرانمون رو براتون بنويسم فعلاٌ
4 آبان 1391

بوي ماه مهر

        تادیدم بالای سایت نوشته اول مهر دلم گرفت ، یاد همهء اول مهرایی افتادم که ذوق و شوق شروع سال تحصیلی رو داشتم، چه زود بزرگ شدیم ، چه زود گذشت ، چقد دلم واسه مامان بابام تنگ شده وقتی مامان برامون صبحونه آماده میکرد و بابا برامون لقمه میگرفت تا زود بخوریم و جا نمونیم ، وقتی کوله پشتی هامونو میذاشتیم رو دوشمون و دست تو دست برادرم همهء راه مدرسه رو می دویدیم .... یادش بخیر ، خاطره ها هرچقد هم که شیرینن، گاهی اذیتت میکنن چون برگشتی تو کارشون نیست  اولین روز دبستان بازگرد  کودکی های قشنگم بازگرد کاش می شد باز کوچک می شدم لا اقل یک روز کودک می شدم  یاد آن آموزگار ساده پوش  یاد آن گچ ها که بودش روی دوش  ای معلم...
1 مهر 1391

فرشته پاكي ها روزت مبارك

    سلام به فرشته خوبم عزيزم امررررررررررررو ااااااااااااااااااااااااااااااا پس چي شد . . .  خانوم خودم دختر عزيزم امروز روز خود خودتههههههههه ااااااااااااااااااااااااااااابازم . . .  ديگه شورش رو در آورده بود .... اين اداره برق رو ميگم برقها سه دفعه پشت هم رفت دفعه آخرم كه اومدم تا اين روز مهم رو برات به ثبت برسونم اين كامپيوتر بالا نيومد آخه كامپيوتر خونه ما با زغال كارميكنه اينه كه زغالش تموم شد و كاسه و كوزه و تموم برنامه هامون رو ريخت به هم اما بعد از سه روز اومدم با كلي شرمندگي و دير كرد بگم مامي روزت مبارك ،خداوند لبخند زد .... دختر آفريده شد ...... لبخند خدا روزت مبارك تقصير اين...
31 شهريور 1391

دلنوشته 37

   تا حالا هم ما تا الان یکی یک بار شنیدیم که یکی از بشت بلند گوش داره داد میزنه که..... اینجا همه چی در همه !!!! حالا اونم جریان فکر درگیر من و دل بر منه اگه لطف کردی و  خوندی نگو اینا که ربطی به هم نداشت!!!!!!!!!!!  فقط میخوام بنویسم تا ذهنم و یه کم خالی کنم .... ببخشید عشق مامان سلام اولین تصویری که به ذهنم میاد تویی .... بس سلام آرزوی محال من  به ساعت روی مانیتور که نگاه میکنم میبینم ساعت دقیقاٌ یک نیمه شبه بعد خودم به خودم میگم بس خوابت نمیاد ... تو دیگه کی هستی یه سور زدی به تراکتور از صبح ساعت 8 تا الان یه لنگه با داری راه میری تازه بازم احساس خستگی نمیکنی اومدی نشستی بای این ماسماسک بعد به...
24 شهريور 1391

مامان این تلویزیونه چقدر بزرگههههههههههه!!!!!!!

نازدونه مامان سلام ، حالت خوفه امروز يكي از قشنگ ترين تجربه هاي دوران كودكيت رو داشتي و اونم چيزي نبود جز؟ء رفتن به سينما اونم يه فيلم در رده سني خودتون امروز بابايي لطف كرد و بهمون پيشنهاد داد تا بعد از ظهر بريم فيلم كلاه قرمزي و بچه ننه ..... منم كه از خدا خواسته تا حرفش تموم نشده پذيرفتم ..... حالا ساعت چنده 3 بعد از ظهر و سانس بعدي فيلم هم ساعت 4 شروع ميشه جمعه ها هم كه ميدوني ما كلاٌ ژولي پوليم و حس كار كردن نداريم و دلتنگي تمام وجودمون رو ميگيره ...خلاصه  اينكه به سرعت برق و باد رفتيم حموم و آماده شديم و رفتيم سينما به محض ورود به سينما محيطش برات خيلي جالب بود و اول از همه گفتي : وووووووووووووواي چقدر صندلي...
17 شهريور 1391

دلنوشته 36

  سلام عزيز دل مامان يه سلام بلند و طولاني  به بلندي اين تاخير نسبتاٌ طولاني عشق مامان اين چند وقتي كه نبوديم همه رو مهمون داشتيم و اين يعني اوج خوشحالي تو  اول از همه دايي شاهين و زندايي و ماماني مهمونمون بودن كه اونا سوم شهريور دست جمعي رفتن شيراز و چون بابايي كار داشت و نمي تونست بياد در برابر اسرار هاي زياد اونا مقاومت كرديم و پيش بابايي مونديم تهران هم كه از 7 تا 12 شهريور تعطيل بود براي اجلاس سران غير متعهد و اين تعطيلي هر چند به ما ربطي نداشت ولي باعث شد كا شما از تنهايي در بيايي و عمه شور انگيز و عمو بهروز و عطيه و عسل بيان پيشمون خيلي بهمون خوش گذشت البته به شما بيشتر روزها همه اش با عطيه و عسل با...
16 شهريور 1391

قدم نو رسيده مبارك

به قول آوين جونم   فنچول ها ني ني دار شدن   ني ني جو جو ها در حال در آمدن از تخم جوجو بعد از غذا خوردن از دهان مادر جو جو هاي پر و بال دار رو سر و كله هم مادر در حال نگهباني دادن كه آزاري به جو جو ها نرسه  خانواده فنچول ها (مادر ، پدر ، سه دختر و دو پسر ) مادر و دو پسرش   دختر ناز مامان هر روز براشون ارزنو تخم مرغ پخته و آب ميزاره ..... خيلي ازشون مواظبت ميكنه گل من   ...
6 شهريور 1391