بزرگ زن کوچک من ( به مناسبت تولد سه سالگی)
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی که کنار من پای سینک ظرفشویی روی صندلی وایمیستی و در حین اینکه داریم با هم گپ می زنیم ظرفای شسته شده رو از دستم می گیری ( و بابت دونه دونه اشون می گی مرسی) و تو جا ظرفی می چینی
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی که وسط روز یهو دلت هوای حرف زدن با یکی از اعضای فامیل رو می کنه و گوشی بدست میای سراغم و می گی شماره ... بدو بدیرم باهاش حف بیژنم (بگو بگیرم باهاش حرف بزنم) و من رقمها رو یکی یکی بهت می گم و تو می گیری و شروع به صحبت می کنی!
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی که برای بیرون رفتن از خونه خودت نظر میدی که فلان دامن رو می خوام با فلان بلوز بپوشم گشند بشم هوشل بشم (قشنگ بشم خوشگل بشم)
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی که تو بازی هات همیشه می خوای بری سوار ماشین بشی بری برای من از مدازه دیب زمین فویوشی (مغازه سیب زمینی فروشی!) برای من سیب زمینی بخری و بیاری!
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشی که موقع رفتن به مطب دکتر تا نوبتمون میشه بدو میری در میزنی و بعد از سلام تند تند شروع می کنی به تعریف کردن برای دکتر از اتفاقی که برات افتاده و موقع معاینه هم علی رغم اینکه از نگاهت می تونم کلی نگرانی و ترس رو بخونم ولی صدات در نمیاد و بی حرکت می شینی و فقط هر ۱۰ ثانیه یه بار از دکتر می پرسی تموم شد؟!
باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی که تا کسی ازت می پرسه اسمت چیه و چند سالته فوری اسمت رو می گی و می گی دو شال میمه (۲ سال و نیم امه)!
باورم نمیشه ۲ سال و نیم به این زودی گذشت.
باورم نمیشه این مخلوق ضعیف خدا که حتی لحظه ای بی مراقبت نمی تونست دوام بیاره تو این مدت کوتاه این همه تغییر بکنه.
باورم نمیشه دخترک کوچولوی من داره کم کم تبدیل به زنی کوچک میشه.
باورم نمیشه چند روزی بیشتر تا سه ساله شدنت باقی نمانده
سه سال زیبای باتو بودن ، سه سال زبیا از لمس بودنت
زیبای من ، بهترین معجزه خداوند و فرشته کوچک خوشبختی ام
ازت ممنونم که مرا مادر خواندی
خدایا همه دخترکان و پسرکان رو به پدر و مادراشون ببخش و تنشون رو سالم نگه دار.