آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته 29

1391/4/19 13:18
656 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 شنبه : ١٠/٠٤/٩١   

قرار بود خانواده عمو بهروز از طرف بيمارستان برن مشهد

به ما هم پيشنهاد دادن مياد بريم يا نه ؟؟؟؟ ما هم كه از خدا خواسته ميگن تعارف اومد نيومد داره بدونه چون و چرا قبول كرديم و زحمت همه چي افتاد گردن عمو بهروز و خوشحالي اين سفر هم نصيب ما شد

براي رفتن بليط هواپيما گيرمون نيامد و مجبور شديم با قطار بريم البته من قطار را دوست دارم ولي براي شما و بابا و عطيه و عسل يه تجربه جديد بود كه زياد هم براتون خوشايند نبود مخصوصاٌ بابات ووووووووووووووواي كه چقدر غر زد تو هم نميرفتي دستشويي همهاش به عمو بهروز ميگفتي عمو اين دستشويي اش تكون ميخوره من مي افتم

ساعت 11 رسيديم مشهد واي كه وقتي از دور اون گنبد طلايي رو ديدم دلم غش رفت

رفتيم هتل اتاقمون رو تحويل گرفتيم خيلي جامون عالي بود بعد دوش گرفتيم و بعد خوابيديم و بعدش هم رفتيم حرم پابوس آقا امام رضا و اين شد كه شما شدي مشهدي آوين  

niniweblog.com

 

یکشنبه : ١١/٠٤/٩١

با اينكه خسته راه هستيم ولي دلم پر ميزنه براي رفتن به حرم ناهار رو خورديم و بعد از يه استراحت كوچيك همگي رفتيم حرم

خدا ميدونه چقدر آرامش عمه ات را موقع زيارت دوست دارم با هم رفتيم زير زمين حرم نزذيك ترين جا به قبر آقا

بهش گفتم دلم خيلي برات تنگ شده بود

بهش گفتم خيلي آقايي كه منو طلبيدي ... خيلي بزرگي

بهش گفتم ........

niniweblog.com

 

12/04/91 (دوشنبه):

امروز صبح رفتيم بازار رضا

اين بازارو خيلي دوست دارم وقتي توش راه ميرم تمام خاطرات كوديم تا ...... برام زنده ميشه البته خاطرات سفر به مشهدم

خريد كرديم البته بازم شما بچه ها از همه بيشتر ....سوغاتي خريديم و در آخر هم اومديم هتل ، ناهار خورديم استراحت كرديم و بعدش هم رفتيم حرم  

 

niniweblog.com

13/04/91(سه شنبه):

امروز صبح بيرون نرفتيم و ناهار رو خونه خورديم البته بابا سفارش داد بيارن بعد هم همگي رفتيم حموم و بعد از ظهر هم رفتيم حرم و تا ساعت 10 حرم بوديم با يانكه فردا بايد زود بلند بشيم و لي شما يه تفنگدار ساعت 2 خوابيديد حالا موندم صبح چطوري بلند ميشيد

niniweblog.com

 

14/04/91 (چهار شنبه):

امروز بايد ساعت 8:30 صبح هتل را خالي ميكرديم صبح زود عمو بهروز و عمه رفتن براي زيارت و من به خاطر شما كه خواب بودي نتونستم برم منم وقتي عمه رفت بلند شدم چمدانهامون رو بستم و يه كم جمع و جور كردم و توي دلم از آقا خدا حافظي كردم بعد از تحويل دادن اتاقمون آژانس اومد و رفتيم فرودگاه وووووواي كه چقدر فرودگاه شلوغ بود و پرواز ما هم ساعت 11:15 بود باور كن نصف عرب ها توي مشهد بود نميدوني چقدر ازشون بدم مياد كه

شكر خدا پرواز تاخير نداشت و سر ساعت رسيديم تهران بابا ايرج با برديا اومده بود دنبالمون رفتيم خونه باباايرج ناهار رو خورديم و راهي جزيره ميو ميو شديم (اومديم شهر كرد ) تا اصفهان خواب بودي و منم اصلاٌ حس حرف زدن نداشتم از اصفهان تا شهر كردم يه دم بهونه گرفتي خدا به دادم برسه فردا

niniweblog.com

15/04/91 (پنج شنبه ):

16/04/91(جمعه):

نيمه شعبان مبارك

دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گريان ماند


دوباره گيسوي نجواي ما پريشان ماند


دوباره زمزمه ي كاسه هاي خالي ما


پس از نيامدنت گوشه ي خيابان ماند


شبيه شنبه ي هر هفته پشت پنجره ام


و كوچه كوچه شهرم دوباره زندان ماند


براي آمدنت چند سال بايستي


در اين تراكم بي انتهاي ويران ماند؟


نيامدي كه ببيني نگاه منتظرم


چه روزها به اميد تو زير باران ماند


سكوت آخر حرف من است چون بي تو


دوباره حنجره ام زير بغض پنهان ماند

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نارینه
19 تیر 91 17:38
سلام دوستم ... زیارت قبول ... مرسی که مارو هم دعا کردی .... بازم رفتی سفر ؟؟؟!!
آرتین خان خان ایران
20 تیر 91 13:38
همیشه به گردش و سفر عزیزم همیشه خوش باشین
آبتین گل پسر مامان
20 تیر 91 21:13
عزیزم یک ماهه که کبوتر دلم پرپرمیزنه واسه زیارت آقا ... با خوندن این پستت دلم یه ذره شد دیگه طاقت ندارم بخدا برام دعا کن سریعتر جور بشه .... زیارت قبول آوین جون رو ببوس
مامان گیسو جون
25 تیر 91 0:20
من اینجا یه نظر داده بودم چرا نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ماهان
6 مرداد 91 18:14
زیارت قبول عزیزم خوش به سعادتتون چه عکس خوشگلی الهی امام رضا حفظش کنه