آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

حرف حرف خودمه

يه چند وقني بود كه با دختر خوشگلم ميرفتيم خريد و بد جوري تو نخ اين دوچرخه بود ولي هر دفعه توي مغازه بودو و اون بهش دسترسي نداشت  ديروز كه با باباش رفتيم خريد آقاي مغازه دار همه دوچرخه هاشو چينده بود دم در دخملمم خيلي جدي رفت دوچرخه را برداشت و بعد باباشو صدا كرد كه بيا پولشو حساب كن به اين صورت بود كه آوين خانم حرفش را به كرسي نشاند .وقتي برات خريديم سريع سوارشدي و چون مغازه يه كم تو شيب بود دوچرخه حركت ميكرد و تو همه را مجبور به دست زدن ميكردي با مزه من فدات بشم خيلي دوست دارم تو همه دنياي مني .           ...
19 بهمن 1389

اولين باري كه با مامانو بابا رفتي آتليه تا عكس بگيري

ماماني براي اولين بار در سن يكسالگي بردمت آتليه تا عكس بگيري نميدوني چقدر خانوم بودي و با مامان همكاري كردي در حد تيم ملي ،عاي بودي گلم اينقدر ژست هاي قشنگي ميگرفتي كه خود خانوم عكاس هم خندش گرفته بود . ...
18 بهمن 1389

روز تولد تو ميلاد عشق پاك

در شبي پرفروغ ليلي ماه رمضان ، نور چشمي آوين خانم كه خداوند او را از تبار صالحين قرار دهد پا به دنياي فاني گذاشت و خير باتي را براي ما به ارمغان آورد ، خداوند سبحان قدومش را كه سخت چشم انتظارش بوديم مبارك گرداند . دختر ناز من در يك شب تابستاني در تاريخ سوم شهريور ماه هزارو سيصدو هشتادو هشت ساعت ۴۵: ۲۰ در بيمارستان آتيه ديده بر جهان گشود و دل مامان و باباييش را غرق نور كرد. ...
18 بهمن 1389

روزهای سپری شده در کنار عزیزم

مامان جون مدتها ست که در فکر تهیه یه وبلاگ برای تو هستم و الان موفق به درست کردن آن شدم البته همه خاطرات زیبای با تو بودن را تا امروز در دفترچه خاطراتت نوشتم ولی از امروز به بعد میخوام برات جهانیش کنم . دختر مامان روزها از پس هم میگذرد و تو روز به روز شیرین تر میشوی .وقتی لبخند میزنی و اون دندنهای کوچولوت نمایان میشه دل من را میبری دوست دارم عشق مامان به زیبایی راه میروی و کلمات را به قشنگی به زبان شیرین خودت بیان میکنی دوست دارم همه کس مامان. ...
16 بهمن 1389

براي فرشته كوچكم

زيباي من ،شمردن بلدم از خیلی سال پیش.....اما این روزها گم می کنم لحظه ها و ساعتها را.......تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتر از قبل ورق می زنم...مدام می نشینم و می شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری دارد هم برای من و هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی می پرسند الان هفته چندی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن. مدتهاست که دیگر  یک نفر نیستم.شده ام دو نفر، دو تا قلب که به فاصله کمی می تپند و تجربه می کنن روزهای با هم بودن را... فرشته نازم بالاخره قشنگترین صدای زندگی به گوشم رسید. صدای تپش قلبت که وجودم را غرق شادی کرد و اشکهایم را سرازیر ...حس قشنگ مادری را درونم  به پا کردی و مرا شیفته خود ساخت...
16 بهمن 1389