مامان این تلویزیونه چقدر بزرگههههههههههه!!!!!!!
نازدونه مامان سلام ، حالت خوفه
امروز يكي از قشنگ ترين تجربه هاي دوران كودكيت رو داشتي و اونم چيزي نبود جز؟ء رفتن به سينما اونم يه فيلم در رده سني خودتون
امروز بابايي لطف كرد و بهمون پيشنهاد داد تا بعد از ظهر بريم فيلم كلاه قرمزي و بچه ننه ..... منم كه از خدا خواسته تا حرفش تموم نشده پذيرفتم ..... حالا ساعت چنده 3 بعد از ظهر و سانس بعدي فيلم هم ساعت 4 شروع ميشه
جمعه ها هم كه ميدوني ما كلاٌ ژولي پوليم و حس كار كردن نداريم و دلتنگي تمام وجودمون رو ميگيره ...خلاصه اينكه به سرعت برق و باد رفتيم حموم و آماده شديم و رفتيم سينما
به محض ورود به سينما محيطش برات خيلي جالب بود و اول از همه گفتي :
وووووووووووووواي چقدر صندلي بابا همشون رو براي ما چيدن
مامان چه تلويزيون بزرگي آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا ، كاش براي منم اين قدري ميخريدي
و در آخر با نارضايتي از اينكه چرا چراغها رو خاموش كردن به تماشاي فيلم نشستي
ولي انگار براي من و بابايي هم خيلي جالب بود
من كه در طول فيلم همه اش به دوران كودكي خودم فكر ميكردم اولين باري كه فيلم كلاه قرمزي و پسر خاله اومد روي پرده سينما من و دايي شاهين با هم رفتيم سينما، سينماي روبروي پارك لاله ولي قشنگ يادم تمام مدت فيلم خدا خدا ميكردم زودتر فيلم تموم بشه تا دايي منو زودتر ببره پارك..... يادش به خير
در كل خيلي قشنگ بود