دلنوشته هاي مامان براي دختر آسمونيش
همه هستي ام سلام ، سلام به روي ماهت كه هر وقت بهش نگاه ميكنم تمام وجودم غرق شادي ميشه من عاشقتم عزيزم ميگن خيلي سخت كه آدم به راحتي به عشقش اعتراف بكنه ولي آخه كار من از عشق گذشته من ديوانتم
عزيز مامان من برات نامه زياد نوشتم اينا همه اش نامه هاي دلتنگييه كه هنوز فهمش برات خيلي زود ولي ميدونم يه روز وقتي براي خودت خانمي شدي ميدوني من چي ميگم.ماماني داشتم ميگفتم كه برات نامه زياد نوشتم چه اون موقعي كه آسموني بودي و تو آسمونا و من در حسرتت بودم و چه موقعي كه خدا دلش رحم اومدو دست از تو ، زيباترين فرشته اش كشيدو و مهمون دلم كرد و چه حالا كه در كنارمي ..........
ماماني دلم خيلي برات تنگ ميشه حتي با اينكه تو در كنارمي، حتي شبا هم كه ميخوابي طاقت ندارمو و ساعتها پاي تختت ميشينمو و تماشات ميكنم هنوزم باورش برام سخته كه خدا چنين لطف بزرگي را در حق من كرده ، ماماني خيلي شيرين زبوني با شيرين زبوني هات منو ديونه ميكني فدات بشم من حتي طاقت اينكه با بابايي چند لحظه بري بيرون را ندارم وقتي ميريد بيرون هزار برار زنگ ميزنم اون موقع بابات به شوخي به من ميگه تو با اين وابستگي چه طوري ميخواي شوهرش بدي.الان بي خوابم چون فردا قرار ببرمت تا واكسن ۱۸ ماهگيتو بزنم و تو آرامو راحت خوابي دوست دارم هزار بار عزيزكم