آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته هاي مامان براي دختر آسمونيش

1389/12/3 0:54
498 بازدید
اشتراک گذاری

                                                                                        

 

همه هستي ام سلام ، سلام به روي ماهت كه هر وقت بهش نگاه ميكنم تمام وجودم غرق شادي ميشه من عاشقتم عزيزم ميگن خيلي سخت كه آدم به راحتي به عشقش اعتراف بكنه ولي آخه كار من از عشق گذشته من ديوانتم

عزيز مامان من برات نامه   زياد نوشتم اينا همه اش نامه هاي دلتنگييه كه هنوز فهمش برات خيلي زود ولي ميدونم يه روز وقتي براي خودت خانمي شدي ميدوني من چي ميگم.ماماني داشتم ميگفتم كه برات نامه زياد نوشتم چه اون موقعي  كه آسموني بودي و تو آسمونا و من در حسرتت بودم و چه موقعي كه خدا دلش رحم اومدو دست از تو ، زيباترين فرشته اش كشيدو و مهمون دلم كرد و چه حالا كه در كنارمي ..........

ماماني دلم خيلي برات تنگ ميشه حتي با اينكه تو در كنارمي، حتي شبا هم كه ميخوابي طاقت ندارمو و ساعتها پاي تختت ميشينمو و تماشات ميكنم هنوزم باورش برام سخته كه خدا چنين لطف بزرگي را در حق من كرده ، ماماني خيلي شيرين زبوني با شيرين زبوني هات منو ديونه ميكني فدات بشم من حتي طاقت اينكه با بابايي چند لحظه بري بيرون را ندارم وقتي ميريد بيرون هزار برار زنگ ميزنم اون موقع بابات به شوخي به من ميگه تو با اين وابستگي چه طوري ميخواي شوهرش بدي.الان بي خوابم چون فردا قرار ببرمت تا واكسن ۱۸ ماهگيتو بزنم و تو آرامو راحت خوابي دوست دارم هزار بار عزيزكم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مونا (مامان النا)
3 اسفند 89 2:15
سلام عزیزم ممنونم از لطفت النا تو بیمارستان آتیه دنیا اومده با کلی جریانات البته!!!
مامان فرشته
3 اسفند 89 2:46
خدا برات حفظش کنه مامان مهربون بس که مامان خوبی هستی
مامان فرشته
5 اسفند 89 12:33
می دونی به نظر من این عشق خیلی پاکه خوش به حال آوین جون


مرسي عزيزم اگر عشق من پاكه به پاي اجساس لطيف و عشق پاك تو نميرسه ،دوست دارم خاله سماء هزار تا يادت نره نيني اومد بازم بياي به من سر بزني
مونا (مامان النا)
6 اسفند 89 15:24
سلام عزیزم

شرمنده دیر جوابت و دادم 3 روز اینترنت نداشتم!!

کاملا" مفصل تو وبلاگ النا توضیح میدم

آوین رو از طرف من و النا ببوس




دوشمنت شرمنده شما هم الناي ناز نازي منو ببوس




مامان شازده کوچولو
6 اسفند 89 21:13
سلام دوست عزیز ، وبلاگ شما سرشار از احساسه ، از خوندنش خیلی لذت بردم ، در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشید.
مامان فرزانه
7 اسفند 89 1:29
عزیزم سلام واکسن زدی تب کرد؟ بابا یه سری بهمون بزن


سلام عزيزم آره وحشتناك اصلاٌ نمي تونست راه بره طفلكي