خريد لباس عيد براي فرشته ناز مامان

عزيز مامان همه وجودم سلام :

ديروز بالاخره بابايي وقت كرد تا ما رو ببره اصفهان تا برات  لباساي عيدو بخريم وقتي سوار ماشين بوديم تو مرتب ميگفتي مامان داريم ميريم دد ، پيش نيني ها منم بهت مي گفتم آره ماماني، رفتيم دد شلوغ نكني مامان و بابا رو اذيت نكني مي گفتي چشم ولي چه چشمي تا رسيديم و رفتيم اولين پاساژ تو شروع كردي به شلوغ بازي اول اينكه هر چي خانم چادري ميديدي مي گفتي مامان عمه اي منم بايد دنبالت ميدويدم تا چادر بنده هاي خدا را نكشي بعد هم كه مجبور شدم بغلت كنم تا اذيت نكني چنان جيغي كشيدي كه همه مردم سر جاشون ميخ كوب شدن بگذريم از اين حرفها مامان ديروز برات يه عالمه لباساي خشمل خريدم كسي اعتراض نكرد منم تا تونستم برات پيراهنو دامن و بلوز و كفش و ..... خريدم كه هر موقع تنت كردي برات عكسشو ميزارم

 اما از بابايي برات بگم ديروز وقتي خريداي تو تموم شد بابايي ما رو برد بازار هنر و براشما يه النگو و براي مامانم يه گوشواره عيدي خريد كه البته من به شخصه كلي خر كيف شدم و ما هم كم نياورديم و براي عيدي بابايي براش يه كت خريديم   چون مدتي بود كه ميخواست بخره اما نمي شد بعد هم رفتيم ناهار خورديم كه البته بنده اصلاٌ نفهميدم چي  خوردم از دست شما آخر سر هم بشقاب غذا را گذاشتم جلوت تا هر جور راحتي غذا بخوري و بعد از ناهارم راهي منزل شديم .

جالب اينكه امروز وقتي داشتم لباساتو ميزدم به جالباسي كمدت تو بهم گفتي ماماني (جولاب ) نه و من تازه يادم افتاد كه برات جوراب شلواري نخريدم كه اونم امروز بعد از ظهر با بابايي مي روم و برات مي خرم چشم ببخشيد كه يادم رفته بود عزيزم.نفسم اميدوارم به خوشي لباساتو بپوشي و هر روز برات عيد باشه اميدم

مي خوام باهات يه درد و دل كوچولو بكنم  ماماني ؟ اون روزها و اون سالهايي كه تو رو نداشتم و خداوند تو رو پيش خودش امانت براي من نگه داشته بود هميشه اين روزها دست به دامن خداوند ميشدم تا لطف و بزرگواري كنه و يه فرشته كوچولوشو مهمان خونه يخي من بكنه تا با حرارت وجودش  اين روزها را با هم جشن بگيريم، حال با تمام و جود سپاسگذار خداوندم كه تو رو به من هديه كرد ميخوام بهت بگم :

 هديه آسموني 

معنا بخش زندگيم  

  با تمام   وجودم

عاشقتم