آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

جشن چهار شنبه سوري

1389/12/25 17:09
523 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دردونه مامان

نفس مامان ديشب شب چهارشنبه سوري بود و منو شما هم خانه بوديم تا بابايي از سر كار اومد توي خيابان هيچ خبري نبود اصلاٌ انگار امشب شب چهار شنبه سوري نيست هيچ سرو صدايي نمي آمد ،ما هم از اينكه دور از ديار خودمون بوديم كلي ناراحت و خيلي حالمون گرفته بود داشتم براي بابايي چايي درست مي كردم كه تلفن بابايي زنگ زد  ماماني هم گوشاش و تيز كرد تا ببينه كي زنگ زده كه ديد دوست بابايي و مي گه چون شما امسال تنهاييت و كسي هم نيست بيايد پيش ما تا با هم چهارشنبه سوري را جشن بگيريم بابايي وقتي ديد من و شما هم كسليم بدون چون و چرا قبول كرد ما هم كه از خدا خواسته زود آماده شديم و رفتيم دوست بابا با بابا قرار گذاشته بودن كه بريم روستاشون بعد از نيم ساعتي كه تو راه بوديم به مقصد رسيديم من اول ماماني فكر كردم عروسي چون صداي ساز و آواز تا سر كوچه ميامد ولي وقتي دوست بابا اومو دونبالمون گفت نه ،مراسم چهارشنبه سوري را دارن جشن مي گيرن ، تعجب كرديم خلاصه جونم برات بگه بالاي ۵۰ نفر آدم از پيرو جوان ميزدن و ميرقصيدن،از روي آتيش مي پريدن خيلي جالب بود من خيلي خوشحال شدم كه هنوز در خيلي از مناطق مراسم كهن را از ياد نبردن ،شما هم كه از خوشحالي نمي دونستي چه كار كني تا صداي آهنگ و ساز و آواز مي آمد مي گفتي مامان ناناي و شروع مي كردي به رقصيدن بعد كه مردم از روي آتيش مي پريدن مي گفتي مامان آتيش،منم آتيش خلاصه اينقدر گفتي تا بابا برات يه چوب كه يه كم آتيش داشت گذاشت و تو هم با بابا از روش پريدي چون آتيش هاي ديگه خيلي بزرگ بودخيلي جالب بود يكي شيريني پخش مي كرد يكي شكلات پخش مي كرد چايي ميدادن خيلي محيط گرم و صميمي بود   يكم پيش دوستاي بابا مونديم و حال و هوامون عوض شد بعد هم خداحافظي كرديم و اومديم خونه چون خيلي خيلي هوا سرد بود .اين هم از شب چهارشنبه سوري آوين ناز نازي مامان

                 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فرشته
29 اسفند 89 18:47
بر ما سالی گذشت بر زمین گردشی و روزگار را حکایتی امید که آن کهنه رفته باشد به نکویی و این تازه بیاید به شادی سال نو مبارک