سفر به تهران و عروسي
سلام ناز گل مامان عزيزكم
22 شهريور عروسي پسر عمه بابايي بود
و ما تصميم گرفتيم كه بريم تهران ولي چون بابايي خيلي خسته بود قرار شد با هواپيما بريم و ماشين خودمون را نبريم به همين خاطر 18 رفتيم تهران تا به جشن حنابندان هم برسيم .عروسي خيلي خوش گذشت و من عكسا رو توي پست بعدي برات ميذارم البته شما ديگه بزرگ شدي و خيلي هم شيطون ،گرفتن عكس ازت خيلي سخت شده ولي بازم براي يادگاري يه چند تايي ازت گرفتم
شما از اينكه ما با ماشين خودمون نرفته بوديم كلي غر غر كردي با اينكه ما تهران مشكل بي ماشيني نداشتيم و همه زحمتامون به دوش عمو محمد و عمو بهروز بود ولي تو كلي سراع ماشين رو ميگرفتي
نازنينم ببخش منو كه اينقدر اين خاطرات ده روزه را برات مختصر و مفيد نوشتن همه بي حوصلگي مامان براي اينه كه شما يه كوچولو سرما خوردي و مامان داره ديونه ميشه قول ميدم توي پست بعدي همه كم و كاستي ها رو جبران كنم دوست دارم زود زود خوب شو كه وقتي تو كسل و بي حوصله هستي دنياي خونه ما تيره و تاريكه