آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته 12

1390/10/21 2:50
715 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.comآوين جون نا هنجار مي شودniniweblog.com

 

 

ميگي چرا الان برات تعريف  ميكنمniniweblog.com

اول از همه عشق مامان سلام حالت خوبهniniweblog.com

الان كه دارم برات مينويسم كه خوبي و خوابniniweblog.com

يه چند شب پيش يكي از شبكه هاي ماهواره داشت فينال مسابقات كشتي كج  niniweblog.com

    را نشون ميداد و مامان و بابايي هم مدام دنبال ميكردن اين برنامه را ...البته اول برنامه با تيتر بزرگ اعلام  ميكرد كه ديدن اين فيلم براي كودكان ممنوع ميباشد و از انجام اين حركات در منزل خود داري فرمائيدniniweblog.com

ولي من اصلاٌ فكرش را نمي كردم كه بخواد روي تو فسقلي تاثير بزاره و بي توجهي از خودمون بودniniweblog.com

تو سرت به بازي خودت بود   niniweblog.com

  ولي مابينش هم ازم ميپرسيدي :

مامان اينا دارن دعوا ميكنن؟

منم بهت ميگفتم نه دارن بازي ميكنن

پس چرا دعوا ميكنن آدم توي بازي دوسته همو نمي زنه

و من همچنان!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و در آخر بهت مي گفتم بزرگا اين طوري بازي ميكنن

دو شب اين مسابقات طول كشيد ولي شب آخر خيلي شير تو شير بود همه هم ديگرو ميزدن و........

5 شنبه خيلي دلم گرفته بود ياد هفته پيش افتادم كه تهران بوديم و با عمه فرشته رفته بوديم بوستان كلي گشته بوديم و كلي هم خريد كرديم تو حال و هواي خودم بودم

 به قول عمه سالها انتظار بودنش را كشيديم ولي حالا كه داريمش ازمون دوره و ما نميتونيم بزرگ شدنش را ببينيم

توي همين احوال بودم  و تو داشتي با كالسكه خودت بازي ميكردي منم چشمام را بسته بودم و كنار تو دراز كشيده بودمniniweblog.com

يه دفعه حس كردم يه سايه روي صورتم سنگيني ميكنه.... سريع چشمام رو باز كردم ديدمniniweblog.com

ووووووووووووووواي خداي من داري با كالسكه ات ميزني توي صورتم ..... جا خالي دادم ....چرخ كالسكه ات شكست و شروع كردي به گريه كردن

بهت گفتم اين چه كاري بود كه كردي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتي بازي ما بزرگيم ديگه

ميخواستم بازم دعوات كنم ولي دلم طاقت اشكاتو نداشت ...بغلت كردم .... بوسيدمت و آرومت كردم و چرخ كالسكه ات را هم چسباندم

گفتم برم يه حلوا درست كنم براي خيرات .... سرم گرم كار ميشه شايد حالم جا اومد

مامان چي د ولوست ميكني؟ شام

حلوا درست ميكنم ، مامي ؟ نه عزيزم،

من از بوش بدم مياد ... دولوستش نكن ؟

بماند كه تو از اولش غر زدي و من با چه مشقتي اين حلوا رو درست كردم ولي جاي همگي دوستان خالي خيلي هوب از آب در آمد

گذاشتم خنك شد بعد ريختم توي سيني تزئينش كردم گذاشتم روي اپن آشپزخانه  تا بابايي بياد  و ببر در مغازه

رفتم دم ظرفشويي و مشغول شستن قابلمه حلوا شدم ...... برگشتم تا بشقاب ميوه تو را هم بشورم كه چشمت روز بد نبينه...............اي دل غافل ................ باور كن توي اون لحظه دلم ميخواست كله ات را ميكندم

ديدم تو سيني رو از روي اپن كشيدي پايين و چون سيني سنگين بوده همه اش را ريختي زمين

ديگه طاقتم طاق شد ، دلمم كه پر بود..... ززززززززززززززززدم زير گريه   niniweblog.com

     فقط بهت گفتم چرا اين كار را كرديniniweblog.com

تو هم با كمال پر رويي گفتي : از بوش بدم مياد بريز آشدالي (آشغالي)niniweblog.com

تو هم دست پيش گرفتي و تا ديدي من دارم گريه ميكنم زدي زير گريه و سريع رفتي توي اتاقniniweblog.com

بابايي هم توي همين گير و داد زنگ زد به گوشيم كه سيني رو بيار دم در تا من ببرم .......

بابايي الو...... الو شميم

منniniweblog.com

الو الو چي شده سالميد

من آره بازم.......niniweblog.com

بابايي بنده خدا گوشي رو سريع قطع كرد و اومد خونه داشته از پله ها باعجله مي اومده بالا كه ميخوره زمين درست جلوي در همسايمون.....از شدت صدا پسر همسايمون مياد بيرون ميبينه بابايي پخش زمين شده..... بهش ميگه محمد چي شده ميگه نميدونم فقط خانومم از شدت گريه نمي تونه حرف بزنه

خلاصه بابايي اومد خونه .... جالا نگو پسر همسايمون و با مامان و باباش پشت در وايستادن

تا بابايي اومد تو زود پريدي بغلش .....الهي بميرم برات  ترسيده بودي..... من زياد جلوي تو گريه نميكنم چون خيلي دل نازكي و روت خيلي تاثير ميزارهniniweblog.com

منم مثل اين كولي ها شروع كردم با گريهniniweblog.com

ببين اين بچه ات همه حلواي منو ريخته اشغالي .... ميگه از بوش بدم مياد ...... ببين داشت با كالسكه منو ميزد

بابايي بنده خدا هاج و واج منو نگاه ميكرد

ديدم زنگ در  ورودي زده شد ...... ووووووووووواي خداي من آبروم رفته بود

بابايي رفت و ازشون معذرت خواهي كرده بود ولي هر سه تاشون  مي خنديدن

پسر همسايمون ميگفت محمد من موندم اگه يه اتفاق بد افتاده بود چه طوري از اين پله ها ميرفتي بالا

بعد از اينكه آروم شدم از شير زخمي به خر تبديل شديم توسط بابايي

بابايي :

شميم خدا وكيلي وقتي زنگ زدم فكر كردم براي آوين اتفاقي افتاده وقتي گفتي سلمه گفتم حتماٌ يكي مرده خدايي نكرده.

شميم خدايش تو اينقدر گدا نبودي چرا براي يه سيني حلوا اينقدر ادا در آوردي خوب ريخت كه ريخت فداي سرتون حتماٌ حكمتي توش بوده

دلم ميخواست خفه اش كنم !!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم نه خير آقا من براي حلوا ناراحت نبودم اگه حلوا داغ بود و ميريخت روي بدن و صورتش من چه خاكي به سرم مي ريختم

niniweblog.comخداوندا هزززززززززززززززززززززززززززززاران مرتبه شكرتniniweblog.com

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

ملی مامانه میکاییل
21 دی 90 7:06
سلام پست جالبی بود نکاته خوبی داشت و اینکه ماها با این وروجکهای باهوش حتا باید حواسمون به نفس کشیدن مون باشه ( رفتی به اون موقع خودمون خواهر ) و اینکه آوینی طبقه معمول کاراش باعثه خنده آدم می شه و اما خدا یه صبری به همه ما مامانها بده و خدا خیلی رحم کرد هزار بار شکرشششش
نارینه
21 دی 90 19:23
خوب چیزی که بچمون دوست نداره درست نکن !!! (میدونم الان میخوای من رو هم خفه کنی ) بازم خداروشکر که به خیر گذشت و فقط حلواها دور ریز شد ... واقعا" هم درست نوشتی که آوین ناهنجار میشود !!
نوشين
24 دی 90 1:05
سلام ماشالا به اين اوين جوني... وهزار افرين به اين صبوريت خواهر... من بودم نميدونم ميتونستم بعد ديدن حلواهاي برباد رفتم خودمو كنترل كنم يا نه... ولي حرف راستو بايد از بچه شنيد... بچه ي بيچاره همه ي حرفاش درست بوده فقط نابجا
عمه
26 دی 90 20:43
تمام وجودم را در قلبم ، قلبم را در چشمانم ، چشمانم را در زبانم ، خلاصه مي كنم تا بگويم دوستت دارم جیگر عاشقتم
مامان ماهان
27 دی 90 0:39
به به میبینم که آوین جون گل کاشته اونم چه گلی خدا خیلی رحم کرده شیطونک من حسابی مامانی رو اذیت کردیااااااااااااااااااا دوست جونم خدا باید یه صبر ایوب بهمون بده که طاقت بیاریم
مامان مبینا
29 دی 90 13:47
تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است، مستي قلب عاشقم از جام کوثر است. . .
عمه
1 بهمن 90 18:17
پروردگارا ، آرامش را همچون دانه های برف ، آرام و بیصدا ، به سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند ، بباران .
مامان ماهان
7 بهمن 90 23:15
سلام خانمی خوبیییییییییی
آرتین خان
12 بهمن 90 12:49
ماشالا چه بلا شده آوین جون
مامان آروین
18 بهمن 90 17:59
سلام ببخشید خیلی وقت بود بهتون سر نزده بودم دلم براتون تنگ شد گفتم یه سری به آوین جون و مامانی گلش بزن پست جالبی بود دقیقا این برنامه ها رو ما هم داریم همون بوش بده نمیخوام آشغاله برزیش دور تمرین ورزش های رزمی رو من و بابایی خدا این شیطونکها را حفظ کنه به ما هم سر بزنی خوشحال میشم