آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته 20

1391/2/2 0:48
469 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

٢٦/1/91 (شنبه ) : امروز به اميد اينكه تو هر روز صبح آماده باش ميزني صبح خواب مونديم ... يعني وقتي بيدار شدم ديدم ساعت 11 و شما هنوز خوابيد داشتم كمكم شاخ در مي آوردم  كه شما هم بيدار شدي اين دير بيدار شدن منجر به اين شد كه هول هولي ناهار درست كنم و البته اگر به كسي نگي يه ذره هم غذا به علت عجله ماماني سوخت....... هههههههههههه

بابايي اومد و ناهار عجله اي مامان را خورديم .

بعد از ظهر هم ميخواستم ببرمت پارك كه دوباره متاسفانه بارون گرفت و هوا يهويي خيلي سرد شد ....پس طبق معمول مونديم خونه به انتظار اومدن بابا

بابا جون امشب خيلي دير اومد ..... هنوز چند دقيقه اي از اومدن بابا نگذشته بود كه شما خوابت برد

به آرامش بخوابي همه ي آرامشم

...................................................................................................................................................

پي نوشت :

امشب كه داشتي وب گردي ميكردم و شما هم خواب بودي توي نظرات وبلاگ ماهان جون ديدم مامان علي نوشته توي اين وبلاگها همه با لباسهاي پلو خوري ميان .......به فكر فرو رفتم ديدم راست ميگه دنياي اين صفحه مجازي خيلي قشنگه اينجا نه كسي بچه اش را دعوا ميكنه ... نه كتك ميزنه ......نه كسي از مشكلات زندگيش ميگه و نه كسي با آقاي پدر خدايي نكرده مشكل داره ..... واقعا خيلي دنيايي قشنگي داره اين دفتر خاطرات كوچولوها؟؟؟!!!

27/1/91(يكشنبه): واي كه گلم خودم چشمت كردم هر چي ديروز صبح خوب خوابيدي امروز تلافيشو در آوردي

ديشب عملاٌ تا صبح خط بين اتاق خودمون با اتاق خودت را متر ميكردم اصلاٌ خوب نخوابيدي دليلش هم اين بود كه سر شب يه كم پر خوري كردي هرچي گفتم هله هوله نخور گوش نكردي و خوردي .... نتيجه اش هم اين بود كه گلاب به روت ....... از صبح Smileyساعت 5 بالا آوردي    10 صبح كه سر دلت تميز شد و تونستي يه چرتي بزني...... يعني عملا ديشب بنده نخوابيدم شب تا شما ساعت 11 خوابيدي خونه را جمع كردم  وب گردي كردم شد ساعت 2 از ساعت 5 صبح هم كه آماده باشه حالا خدا كنه تا شب حالت خوب بشه

تا ساعت 12 خواب بودي وقتي بيدار شدي ازم شير خواستي بهت دادم ولي بعد از نيم ساعت بازم......... ساعت 2 هم بهت يه كم برنجو مرغي كه برات پخته بودم صبح دادم بازم..........Smiley

نميخواستم ببرمت دكتر ولي بازم دلم طاقت نياورد زنگ زدم به مطب دكتر و براي ساعت 5 وقت گرفتم

دكتر بعد از معاينه گفت يه ويروس جديد اومده كه باعث اسهال و استفراغ ميشه ...مطبش هم خيلي شلوغ بود و همه نيني ها هم حالت تهوع داشتم

دكتر يه قرص برات نوشت چون توي اين شهر شربتش پيدا نميشه بايد  قرص را با آب  حل كنم و بهت بدم

اومديم خونه و قرص را با كلي گريه حل كردم و بهت دادم خوردي ..... خدا كنه تا صبح بهتر بشي

..............................................................................................................................................

پي نوشت :

عزيز مامان ما رو  ببخش كه به خاطر مشكلات زندگي ما تو هم گرفتارشدي... بايد توي شهري كودكيت را سپري كني كه شربت تهوع پيدا نميشه و به جاش قرص را با آب حل  كنم و بهت بدم .... ببخش ما رو

28/1/91 (دوشنبه): كل ديشب و با نگراني خوابيدم ولي تو خدا رو شكر خوب خوابيدي انگار نه انگار كه ديروز كلي حالت تهوع داشتي و منو ديونه كردي نميدونم چرا اصلاٌ طاقت مريضي تو ندارم .بازم خدا رو شكر خيلي بهتري

به گفته دكتر بايد غذا بهت با وعده هاي زياد ولي مقدار كم ميدادم كه همين كار را هم انجام دادم ظهر هم يه كم با عمه شوذ انگيز صحبت كردم و حالم يه كم بهتر شده

عصري خدا رو شكر انگار ديگه خبري از مريضي نبود ولي چون بازم به گفته آقاي دكتر نبايد بهت شير و آبميوه پاكتي ميدادم همه اش اين اين معتاد ها خمار يخچال  بودي الهي برات بميرم   اميدوارم امشب هم خوب بخوابي عزيز هم نفسم

..............................................................................................................................................

پي نوشت:

امروز كلاٌ از صبح پكرم ...دلم خيلي گرفته يعني خيليبيييييييييييي بي حوصله ام دلم هواي روزاي گذشته را كرده بدجوري دلم ميخواد برگرديم به خونه بهاردوست به روزايي كه همه دور هم بوديم همه ميچپيديم توي يه اتاق من عمه ها و عمه بهروز و بابايي اينقدر ميگفتيم و ميخنديديم مه خودمون خسته ميشديم ........دلم ميخواد برگردم به عقب به روزايي كه همه منتظر بوديم بابا ايرج اعلام آمادگي كنه تا بريم خونه طالقان بعد شباش تا نيمه شب دور هم بازم جمع شيم و گل يا پوچ بازي كنيم اينقدر شلوغ كنيم كه بابا ايرج از توي اتاق خوابش بياد بيرون بشين پيشمون و بهمون بگه شما ها به چي مبخنديد كه نميزاريد ما بخوابيم دلم ميخواد بازم بياد اون روزا....... بدون دغدغه اين روزا .. بدون دل تنگي........

دلم ميخواد الان تلفن زنگ بزنه و تا گوشي رو برميدارم يكي از عمه ها بگه ما داريم ميريم خونه مامان ناهيد شما هم ناهار ميايد اونجا........منم زودي موافقت خودمو اعلام كنم ...... بعد هم بريم آماده بشيم تا مثل هميشه عمه ها بيان دنبالمون و بريم

29/1/91(سه شنبه):امروز خوب خوب شدي ديگه عزيزم ولي فكر كنم تو هم حوصله ات سر رفته چون امروز خيلي بهانه گير شدي و همه اش گريه ميكردي و بهونه ميگرفتي

ديگه بعد از ظهر كه بابايي اومد خونه با اينكه خيلي هم خسته بود برديمت بيرون ولي از ماشين پياده نكردمت چون ترسيدم دوباره اين ويرووس لعنتي بياد سراغت حتي شيشه ماشين را هم نگذاشتم بدي پايين يه دوري زديم و برگشتيم خونه

قربونت برم كه اين اخلاقت هم به بابا ايرج رفته عاشق نان خامه اي هستي عزيزم موقع برگشت بابا برات نان خامه اي خريد و تو كلي سر حال اومدي

30/1/91 (چهار شنبه): امروز يه حمام درست و حسابي بردمت اينقدر توي حموم باهات بازي كردم كه اصلاٌ متوجه گذشت زمان نشديم تا اين كه بابايي اومد در حموم زد و گفت من اومدم اگه دلتون خواست بيايد ناهار بخوريم

ناهار خورديم و تو مشغول نگاه كردن شرك شدي نگاه كردن تو به كارتون شرك براي تو لذت بخش و براي من و بابايي يه بازي شده چون تمام ديالوگ هاشو حفظ شديم و دوتايي با هم ميگيم

31/1/91 (پنج شنبه ): بازم واي كه ديشب پدر رو در آوردي از بس بيدار شدي  اول كه جيش داشتي ..... بعد هم كه خرسي هم تختيت شير ميخواست .... بعدم كه بابا كجاست  اينگار دو ساعت كه ميخوابي خوابت كامل ميشه ........خلاصه اينكه تا ساعت 5 صبح بنده تو راه بودم

صبح هم بابايي وقتي داشت ميرفت سر كار ديد من بيدارم ....گفت خواب از سرت پريده ؟ گفتم آره .... بابايي هم گفت چه حالي داري بيار همين پيش خودمون بخوابونش ديگه ...... ولي نه من حاضرم اين سختي رو بكشم ولي تو به تخت خودت بخوبي

دفعه قبل كه بردمت دكتر به دكتر گفتم كه شبها خيلي بيدار ميشي ....... آزمايش عفونت ادرار داد كه خدا رو شكر عفونت نداشتي دليل زياد بيدار شدنت رو پرسيدم گفت به علت تحرك زياد در روز شب ها خوب نميتونه بخوابه راستم ميگه خدايي در روز خيلي فعاليت داري به قول بابا ايرج اگه يه كيلومتر بهت وصل كنن روزي 200 كيلومتر فقط داري راه ميري نميدونم چي كار كنم اميدوارم در آينده كه من از بي خوابي رواني شدم لااقل تو به خاطر خودت و آرامشت شبها راحت بخوابي آخخخخخخخخخخخخه ظهر ها هم نمي خواببببببببببببببي

فردا جمعه است و من از امروز دق فردا رو گرفتم

1/2/91(جمعه): از اينكه من با بابايي شبها يه چند دقيقه اي خلوت ميكنيم و با هم صحبت ميكنيم و توي اين چند دقيقه به شما توجه نميكنيم و صحبت نميكنيم خيلي بدت مياد تا من و بابايي ميايم پيش هم بشينيم تو يا جيشت ميگيره يا آب ميخواي يا گشنهت ميشه ....  ديشب وقتي آماده ات كردم تا بريم يخوابيم خيلي باحال رو به بابايي كردي و گفتي :     شوورم عديدم شب بخير( شوهرم ...عزيزم شب به خير )   من و بابا خندمون گرفت ولي بابا چيزي نگفت نميخواست حساس بشي    ولي ماشاالله مگه دست بردار بودي   دوباره    آقا ممد شب بخير  بازم بابا جوابتو نداد و تو در آخر گفتي : بابايي شب بخير من با شوورم ميرم بخوابم .....

گل ماماني انصافاٌ ديشب خوب خوابيدي فقط يه بار ساعت 5 صبح بيدار شدي و آب خوردي و بعدش تا ساعت 10 صبح خوابيدي امروز بابايي قول داده اگه كارش زود تموم بشه بعد از ظهر بريم بيرون ...... يه گردش سه نفره ولي من بعيد ميدونم بريم .

آقاي صاحبخونه هم كه ديروز فرمودن دنبال خونه باشيد گفتيم چشم

ملالي نيست جزء دوري

Happy Friday scraps, graphics, comments

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
4 اردیبهشت 91 0:09
سلام خانمی. چقدر روان و قشنگ مینویسین.آدمو به قدری جذب میکنه که اگه یه پست چند صفحه هم باشه ادامه بدی و بخونیش. فدای آوین عزیز و خوشکل و خوش تیپ.بلا دوره خاله جون.ایشالله همیشه شاد و سالم باشی. آره درست میگین که اینجا همه با لباس پلو خوری میان ولی من نمیتونم بفهمم که این خوبه یا نه؟
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
4 اردیبهشت 91 0:11
خدا کنه دلتون همیشه شاد باشه.میدونم دلتنگی یعنی چی.ما هم الان تو شهری زندگی میکنیم که امکاناتش خیلی کمه ولی خدا رو شکر که دلمون شاده.
مامان آبتین
4 اردیبهشت 91 1:55
واااااااااااااااااای عزیزم چه دخملی ! هزارتا بووووووووووووووووووووس
مامان آبتین
4 اردیبهشت 91 2:05
سلام عزیزم نگران نباش ویروسش سراغ آبتین جان من هم اومد نمیدونی چه زجری کشیدم....... نه حتما میدونی! ....... چون تو هم مادری!توی وب آبتین اون روزای تلخ رو ثبت کردم اگه مجالی بهت دست داد بخونش


چشم حتماٌ ميام پيشتون
مامان زهرا نازنازی
4 اردیبهشت 91 7:34
سلام عزیزم ممنون از حضوره سبزتون الهی همیشه سلامت و شاد باشید
نسترن
4 اردیبهشت 91 15:00
سلااام چه دخمل نازی..... ایشالا همیشه سلامت و شاد باشین
عمه
4 اردیبهشت 91 21:02
اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم ان شاالله زودتر برگردید و دلتنگی ها کم بشه
مامان آوین
7 اردیبهشت 91 15:29
آوین جون چقدر ناز شدی عزیزم. بزرگ و خانوم شدی خیلی وقت بود عکساتو ندیده بودم . مواظب خودتون باشین. بای
تارا
7 اردیبهشت 91 17:50
سلام ممنون از لطفتون! غم نوشته هام مال غم دلمه!واسم دعا کنید خوب بشه!
مامان گیسو جون
8 اردیبهشت 91 0:50
سلام عزیزم خوبی ؟ فرشته نازت خوبه ؟ ماشاا... چه خوردنی شده خصوصی داری