دلنوشته 23
16/02/91 (شنبه ) :
اگه پسرا نبودن کي مامانا رو دق مي داد؟
اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟
اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟
اگه پسرا نبودن کي خونه رو مي کرد باغ وحش؟
اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع مي کرد؟
اگه پسرا نبودن کی خالی می بست ؟
اگه پسرا نبودن دخترا به چي مي خنديدن؟
اگه پسرا نبودن کی زورگویی می کرد ؟
اگه پسرا نبودن کی کرم می ریخت ؟
اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار مي ذاشتن؟
اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ مي زدن؟
اگه پسرا نبودن کي تو کلاس مي رفت گچ مي ياورد؟
اگه پسرا نبودن کي اشغالا رو مي ذاشت جلوي در؟
اگه دخترا نبودن کی یه ساعت جلوی اینه وامیستاد ؟
اگه دخترا نبودن پسرا به کی متلک می گفتن ؟
اگه دخترا نبودن کی به مامان جون کمک می کرد ؟
اگه دخترا نبودن پسرا صبح تا شب با کی حرف می زدن؟)
اگه دخترا نبودن کی نازمی کرد ؟
اگه دخترا نبودن کی از سوسک می ترسید ؟
جال بود نه ماماني نميدوني چقدر دلم ميخواد زود تر براي خودت خانومي بشي البته الانم براي خودت يه پا خانوم كوچولو هستي ولي دلم ميخواد زودي بزرگ بشي
خبر خواستي نبود جز اينكه امروز روز كزتي مامان بود بعد از ناهار رفتيم حمام و اومديم بي هوش شديم تا ساعت 6 حالا در عجبم كه كي شب شما رو ميخواد بخوابونه مجال زود تر از ساعت2 و 3 بخوابي
راستي جات خالي (يعني در حال حاضر كه ميخوني وگرنه امروز كه ميل كردي) جاي همه دوستان هم خالي ظهر براي ناهار كوفته پخته بودم كوفته ها عالي شده بودن در حد تيم مللللللللللللللللللللللللللللللي نه وارفته بودن كلي مورد تمجيد بابايي قرار گرفتيم كلي ..... كيف شديم بعد از ظهر هم بابا داريوش اومد ايشان هم ميل فرمودن و دوباره مورد تمجيد و صد البته .......كيف
17/02/91(يكشنبه):
دختر كوچكى با معلمش درباره نهنگها بحث مىكرد.
معلم گفت: از نظر فيزيكى غيرممكن است كه نهنگ بتواند يك آدم را ببلعد زيرا با وجودى پستاندارعظيمالجثهاى است امّا حلق بسيار كوچكى دارد.
دختر كوچك پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يك نهنگ بلعيده شد؟
معلم كه عصبانى شده بود تكرار كرد كه نهنگ
نمىتواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيكى غيرممكن است.
دختر كوچك گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر كوچك گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد.
************ ********* ********* ********* **
يك روز يك دختر كوچك در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش كه داشت آشپزى مىكرد نگاه مىكرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يك كار بد مىكنى و باعث ناراحتى من مىشوي، يكى از موهايم سفيد مىشود.
دختر كوچولو كمى فكر كرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
************ ********* ********* ******
عكاس سر كلاس درس آمده بود تا از بچههاى كلاس عكس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچهها را تشويق ميكرد كه دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه كه سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شديد به اين عكس نگاه كنيد و
بگوئيد : اين احمده، الان دكتره. يا اون مهرداده، الان وكيله.
يكى از بچهها از ته كلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده.
************ ********* ********* ********* ********
معلم داشت جريان خون در بدن را به بچهها درس مىداد. براى اين كه موضوع براى بچهها روشنتر
شود گفت بچهها! اگر من روى سرم بايستم، همان طور كه مىدانيد خون در سرم جمع مىشود و صورتم قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان كه ايستادهام خون در پاهايم جمع نمىشود؟
يكى از بچهها گفت: براى اين كه پاهاتون خالى نيست
باحال بود نه تا قبل از اينكه بخوام برات بنويسم گفتم يه كم حال و هوات عوض بشه ميدونم از خنده ريسه نرفتي ولي منم خوب ميدونم چطوري بهت كلك بزنم چون من عاشق اون لبخند نازتم كه يه چال كوچولو روي يه گونه ات ميافته حالا هم بعد از خوندن اين مطلب همين اتفاق براي چهره نازت مي افته نازنين
هر چقدر ديروز همه از كوفته هاي باحالم تعريف كردن امروز كوسبزي رو سوزوندم نه خيلي ها ولي يه طرفش سوخت
امروز رفتيم پارك همه مامانا حاضر دور تاپ داشتن از اينكه ناهار و شام نميدونن چي بپزن و ندونستن اين موضوع خيلي آدمو كلافه ميكنه و.....
منم همين طور داشتم به تاپ دادن تو ادامه ميدادم و گوش ميدادم مامان يسنا ازم پرسيد شما چي كار ميكني ؟
گفتم هي چي به قول مامان بزرگم ظهر ها يه پاتيل غذا ميپزم و آبش رو يه كم زياد ميگيري كه براي شب هم راحت باشيم
همه به غير از اونايي كه همسران عزيزشون غذايي تكراري نميخوردن گفتن فكر خوبيه !!!
دوباره بحث پيرامون اينكه حالا فردا براي ناهار چي بپزيم گرم شد .........از منم پرسيدن و من گفتم آبگوشت يه دفعه يكي از مامانا برگشت گفت چه مامان سنتي باحالي شما براي كدوم شهرستانيد؟؟؟؟
ديدم ديگه نميشه بايد يه حالي به اين لر ها داد ؟؟؟؟
گفتم دهستان شهر كرد البته شما ها كه براي ناف تهرانيد نميدونيد كه كجاست!!!!!!!!!!!!!
خورد و دم نزد
مهم نيست مال كجاييم و يا از كجا اومديم مهم اينه كه ذاتمون رو فراموش نكنيم
18/02/91 (دوشنبه):
امروز صبح داشتم توي يه خواب باحال سير ميكردم كه ديدم يكي دستش رو گذاشته روي آيفون و بيخيال هم نميشه
با هر زحمتي بود بلند شدم ديدم عروس خانوم صاحبخونه است ........
آيفون رو برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسي گفتن ببخشيد خواب بوديد
گفتم : الان كه نه بيدار شدم ولي در كل چند دقيقه قبل بله !!!!!!!!
ميخواستن بگن كه مهد دكتر معين (يكي از بهترين مهد هاي اينجا ) كلاس نقاشي و ژيمناستيك گذاشته و ايشون رفتن دخترشون رد ثبت نام كردن حالا هم به ما خبر دادن تشكر كردم و چون امروز روز آخر ثبت نام بود زنگ زدم و با آقاي پدر مشورت كردم كه بريم شما رو ثبت نام كنيم يا نه ............ كه ديدم آقاي پدر همچين موافق هم نبودن و گفت از خودت بپرسم ببينم نظر خودت چيه ؟؟؟
حالا هم منتظرم تا از خواب بلند بشي ببينم ميري كلاس يا نه ؟؟ دارم يه فيلم از ورزش ژيمناستيك برات دانلود ميكنم تا ببيني دوست داري بري كلاسش يا نه آخه تا حالا اين ورزش رو نديدي
بلند شدي و در حال حاضر صبحونه را زدي به بدن
نشوندمت روي ميز كامپيوتر و فيلم ژيمناستيك كودكان را برات گذاشتم و تو ديدي
مامان چي تا ر ميكنن؟؟
عزيزم ورزش ميكنن ...بازي ميكنن
وتو همچنان محو تماشايي يه كم كه گذشت من بهت گفتم :
تو هم دوست داري بري پيششون بازي كني ... دوست پيدا كني ......
نه من خوشم نمياد پاهام جون نداره درد ميكنه ....... نميتونم ايطولي (اينطوري بكنم )
تازه ميتوني كلاس نقاشي هم بري ..... كلي نقاشي قشنگ بكشي
نه من تلاس نداشي نميرم خودم بلدم من مي خوام بلم مدسه ( نه من كلاس نقاشي نميرم خودم بلدم من مي خوام برم مدرسه )
خيلي دوست دارم به خدا ..... خيلي فيلمي .....
اينم از منتفي شدن كلاس شما
اين متن جالب هم تقديم به دختر باهوش خودم
بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهي خسته ، ناراحت و جدي .
دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود
گفت :"متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم ,
تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه ."
"اين عمل ، كاملا در مرحله أزمايش ، ريسكي و خطرناكه
ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره,
بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هزينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين ."
اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن ,
بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد :" خب , قيمت يه مغز چنده؟";
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن ."
موقعيت نا جوري بود , أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندند و نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه , بعضي ها هم با خودشون پوز خند مي زدند !
بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه :
"چرا مغز آقايون گرونتره ؟ "
دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه :
" اين قيمت استاندارد مغز ه !
ولي مغز خانمها چون استفاده ميشه، خب دست دومه وطبيعتا ارزونتر !! . "
19/02/91(سه شنبه):
امروز هم عزيز مامان به آرامي لذت در كنار تو بودن گذشت
هواي اينجا يه خط در ميان خوبه بر عكس ديروز كه طوفان بود امروز هوا آفتابيه و من شما رو بردم پارك
تو معمولاٌ كم پيش مياد كه با بچه اي بازي نكني يا بهونه بگيري ولي نميدونم چرا از يه پسر بچه توي پارك اصلاٌ خوشت نمياد تا مياد طرفت سريع جيغ داد ميكشي اونم جيغ از نوع بنفش منم خيلي دلم براش ميسوزه آخه طفلكي مامانش پرستاره و اين طفل معصوم تمام روز را به يه پرستار پير و غرغرو سپري ميكني پرستاره درست شبيه ناظم هاي عنوق دوران دبستان خودمه
خلاصه تو از پسره بدت مياد و مامي هم از پرستار عبوسش
ولي امروز ديدم با مامانش اومده بود پارك مامانش گفت پرستارش را رد كردم رفت و يك هفته است كه ميزارمش مهد
تو حتي حاضر نشدي با پسره سوار اله كلنگ بشي و بدون رو در باسي به مامانش گفتي من از اين بدم مياد خيلي بي ادبه
و اما پسره در دفاع از خودش......
نه من بي ادب نيستم ميرم مهد پيش خاله شادي ...... تازه ببين انگليسي هم ياد گرفتم و شروع كرد به گفتن كلماتي كه ياد گرفته بود
تو هم كه اخمات رو كرده بودي تو هم و يه سمت ديگه را نگاه ميكردي .... بهت گفتم ميخواي بريم خونه و دوباري بيايم كه گفتي نه ؟؟؟؟
خلاصه موقعي كه پسره داشت ميرفت مامانش كه خيلي هم محترم بود اومد تا با ما خداحافظي كنه ...... پسر به مامانش داشت ميگفت مامان خدا حافظي نه ..... بگو....... گود باي
و تو در اوج عصبانيت رو به مامان نيني كردي و گفتي
چقدر پسرت زر زر ميكنه ببرش خونه ..... هي ميگه ...... گو باي....گوباي
و منو خيلي شرمنده كردي تا حالا نشده من و بابايي بهت بگم دور از جونت زر نزن ....
تا توي پارك بوديم هيچي بهت نگفتم كه پارك زهر مارت نشه ولي وقتي اومديم خونه بهت گوشزد كردم كه اين حرفت خيلي بده و بد تنبيهت كردم و تنبيهت هم اينه كه ا فردا از پارك رفتن خبري نيست
20/02/91 (چهار شنبه): يه تجربه جديد
امروز ميخواستم ببرمت حموم ولي هر كاريت كردم نيامدي بريم و سوزنت روي سي دي نگاه كردن گير كرده بود .... منم بد جوري كلافه يه دوش آب گرم بودم به همين خاطر رفتم تو مايه هاي كلك زدن و نوشابه باز كردن براي شما ......
نشوندمت روي پاهام و بهت گفتم : ميدوني ديگه براي خودت خانومي شدي اينقدر بزرگ شدي كه ميخواي بري مدرسه
شما : آره مامان من خانومم ميخوام عدوس بشم.......
من مدسه نميرم ميخوام برم مدسه عمه
(فقط مونده بود بري مدرسه عمه و آبروش و ببري )
من : آره عزيزم عمه گفت اگه دختر خوبي باشي يه روز با عسل ميبرتت مدرسشون
مامان زنگ بزن به عمه بگو من خانومم
و اما مامان سوءاستفاده كن......... حالا كه خانومي پس بشين همين جا كارتون نگاه كن تا من زودي برم حمام و بيام باشه
باشه!!!!!!!!!!!
و من براي اولين بار توي اين دو سال هشت ماه شما رو تنها گذاشتم و رفتم حمام حتي وقتي كوچولو بودي و ميخوابيدي هم من هيچ وقت دلم نمي اومد تنهات بزارم و برم حمام هميشه ميسپردمت به بابايي
رفتم حمام 5 دقيقه اي يا به اصطلاح گربه شور ولي اينقدر در حموم رو باز و بسته كردم و نگاهت كردم كه فكر كنم سرما خوردم چون مدام دارم عطسه ميكنم .
حالا هم داري زمزمه رفتن پارك رو سر ميدي و من دارم بهت ميگم كه امروز تنبيهي
21/02/91 (پنج شنبه ):
آهاااااااااااااااااااااي كه من امروز خيلي دلم گرفته ، ميدونم روز مادر همه كه نه دوتا عمه ها خونه مامان ناهيد جمعاٌ و من دلم خيلي تنگه و ميخوام منم اونجا باشم يه چند شبيه كه مدام خواب خونه طالقان رو ميبينم همه دور هم جمعيم دلم خيلي ميخواد برم تهران
امروز صبح هم برق دوفازم بابا جونت را گرفت طفلي بميرم براش آخه اون چه گناهي كرده بنده خدا اونم تمام تلاشش براي آرامش ماست .... حالا هي از صبح تلفن ميكنه ميخواي برات بليط هواپيما بگيرم بري تهران ميگم نه ....نه ...نه
22 /02/91(جمعه):
هنگامي كه ما ايرانيا ميخوايم كسي رو ستايش كنيم ؛
>
> عجب نقاشيه نكبت ...
> چه دست فرموني داره توله سگ ...
> چه صدايي داره كثافت ...
> چه گيتاري ميزنه ناكس ...
> استاده كامپيوتره لامصب ...
> عجب گلي زد بي وجدان ...
> بي شرف خيلي كارش درسته ...
> دوستت دارم وحشتناك ...
>
> هنگامي كه ميخوايم ناسزا بگيم يا نيش و كنايه بزنيم ؛
>
> برو شازده ...!
> چي ميگي مهندس ...!؟
> آخه آدم حسابي ...!
> دكتر برو دكتر ...!
> چطوري آي كيو ...!؟
> به به! استاد معظم ...!
> كجايي با مرام ...!؟
> آقاي محترم ...!
>
>
> كاربرد فعل "مردن" در ايران ؛
>
> برو بمير ؛ برو گمشو
> بميرم برات ؛ خيلي دلم برايت مي سوزد
> مي ميرم برات ؛ عاشقتم
> مي مردي اگه ...؟ ؛ چرا كار را انجام ندادي؟
> مردي ؟ ؛ چرا پاسخ نمي دهي ؟
> نمرديم و ... ؛ بالاخره اتفاق افتاد
> مرديم تا ... ؛ صبرمان تمام شد
> مرده ؛ بي حال
> مردني ؛ تركه اي و لاغر
> مردم ؛ خسته شدم
> من بميرم !؟ ؛ راست مي گويي !؟