آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

برديا جون و آوين خانم

1390/2/6 11:59
680 بازدید
اشتراک گذاری

زيباي ماماني سلام ببخشيد كه چند روز وقت نكردم بيام و خاطرات زيباي با تو بودن را برايت بنويسم آخه برديا و عمو حسين و زن عمو افسانه چند روزي مهمون  ما بودن پنجشنبه من شما رو بردم پارك جلوي خونمون تا يه كم بازي كني و از بي حوصلگي در بياي كه زن عمو زنگ زد و گفت كه ما تو راهيم و دارن ميان پيش ما

من و شما هم زود رفتيم خونه تا مامان به كاراش برسه و خونه را يه كم تميز كنه تا براي آمدن مهمونا آماده بشيم اول يه كم لباس داشتم شستم بعد لباساي شسته شده را جمع كردم  يه جارو كشيديم  و  منتظر آمدن مهمونا شديم ولي آقاي پدر هر چي روزنامه خوند  سرش را گرم كرد ولي ديد كه نيامدن مدام به ساعت نگاه ميكرد و بعد كه ديد خبري نيست رفت و خوابيد نزديكاي ساعت 3 صبح بود كه عمو اينها آمدن و بعد از كمي حال و احوال پرسي رفتيم خوابيديم

و اما صبح شما تازه چشمتان به جمال آقا برديا روشن شد ، برديا خيلي پسر خوب و مظلومي بود كه البته شما از مظلوميتش استفاده كردي تا تونستي اذيتش كردي و لي اون آقا تر از اين حرفها بود و خيلي مراعات كوچيكي تو را ميكرد طفلكي تا ميامد طرف تو عمو سريع بهش گوش زد مي كرد كه برديا آوين خيلي كوچولو و اگه تو رو اذيت كرد تو چيزي نگو و تو كاملاٌ از اين طرفداري سو استفاده مي كردي

عمو صبح تو و برديا رو ميبرد پارك تاب بازي  مي برد گردش و تو از اين كه هر روز ميرفتي بيرون كلي خوشحال بودي

اينم عكس دخملم با پسر عموش

اينجا محبتها گل كرده بود و بعد از يه دعواي حسابي با هم مهربون شده بودين

اينجا هم عمو حسين برديا رو دعوا كرد و برديا قهر كرده بود شما رفتي از طرف عمو بوسش كردي و از دلش در آوردي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

عمه
10 اردیبهشت 90 17:31
قربون دوتا خوشگلم برم


عمه جون راست بگو كدوممون خوشگل تريم به نظر برديا كه عسل از همه خوشگل تره
عمه
10 اردیبهشت 90 17:34
تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است، مستي قلب عاشقم از جام کوثر است. . . .
عمه
10 اردیبهشت 90 17:35
مي نويسم تنها به ياد او و براي او...مي نويسم به ياد روزهاي شيرين انتظار،به ياد لحظه هاي فراق و چشمان منتظر.......... .................
عمه
10 اردیبهشت 90 17:36
من به آمار زمين مشكوكم اگر اين شهر پر از آدمهاست پس چرا اين همه دلها تنهاست؟ ..............
عمه
10 اردیبهشت 90 17:37
خدایا! گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیره، نگاهم را به سوی تو و آسمون می گیرم، و آنقدر با تو درد دل می کنم، تا کم کم چشم ایم با ابرهای بهار مسابقه می گذارند. و پس از اون که قلبم سبک می شه. تو می آیی و تمام فضایی دلم را پر می کنی. آن وقت دیگر آرام می شم. و احساس می کنم هیچ چیز نمی تونه مرا از پای دربیاره، چون تو را در قلبم دارم.
مژگان
17 خرداد 90 17:08
ای جانم هد ملوسن خیلی نازن
مژگان
17 خرداد 90 17:09
هر دو ملوس هستن آوین جون نانازی بردیا جون ملوسی