آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته4

1390/7/28 16:06
448 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام خانوم خوشگله خوبي

خوب خدا رو شكر كه خوب و سالمي

ماماني ميدوني امروز ميخوام برات دوتا مطلب بنويسم كه هيچ كدومش ربطي به اون يكي نداره ولي خوب اشكال نداره ميگم برات حالا به نظرت اول ، اولي رو بگم يا اول ، دومي رو؟؟؟؟؟

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآم جونم برات بگه كه امروزيه مناسبت خاص داره

امروز روز سالگرد عقد مامان و باباست (28/07/1381)

من ديشب به فكر امروز بودم ولي مي خواستم بدونم بابايي هم يادش هست يا نه .........

صبح وقتي از خواب بلند شديم طبق معمول بابايي رفته بود سر كار منم رفتم تا صبحانه شما رو آماده كنم شيرت روريختم توي ليوانت داشتم برات پنير مي آوردم تا با نون بخري يه دفعه گفتم بزار به بابايي يه اس ام اس بدم ......رفتم سراغ گوشيم ديدم اي دل غافل اين باباي ناقلا زود تر از من دست به كار شده

برام يه اس ام اس زدي و نوشته

(( سسسسسسسسسوپرايز امسال من برنده شدم ساگرد عقدمون مبارك))

منم ازش تشكر كردم و اين روز را بهش تبريك گفتم . دوباره برگشتم پيش تو تا بهت صبحانه بدم ولي هنوز خنده روي لبام بود واما شما

مامان چرا ميتندي(مي خندي )؟

منم بهت گفتم هي چي مامان جون از خوشحالي اين كه بابايي امروز سوپرايزم كرده مي خندم آخه ميدوني گلم امروز سالگرد عقدمونه .....9 سال پيش اين روز پر بود از شادي و خوشي خيلي روز خوبي بود .......

اما تو همچنان با تعجب فقط منو نگاه ميكردي!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد از چند دقيقه اي كه بصورتم نگاه كردي گفتي مامان چي ؟

ومن دوباره از اول برات تعريف كردم......ولي تو هي مي گفتي مامان چي ؟ مامان چي ؟

فهميدم هنوز درك امروز برات خيلي سخته به همين خاطر بوسيدمت و بهت گفتم هي چي گلم چيزي نيست !

آهاي خانوم خوشگله حالا كه مي توني درك كني و سواد خوندن هم داري يادت نره كادوي ما

ميدوني آوين من عاشق كادوم     niniweblog.com     ووووووووووواي نمي دوني چه كيفي داره

 

 

و اما مطلب دوم

تا حالا حتماٌ شنيدي ميگن :    كور از خدا چي مي خواد دو چشم بينا

اين ضرب المثل الن براي تو صدق ميكنه

تا موقعي كه بچه بودي هر موقع مي ذاشتمت توي كالسكه گريه مي كردي اصلاٌ دوست نداشتي ولي الان كه راه افتادي و براي خودت خانمي شدي  دو روزه كه گير دادي بشيني توي كالسكه

ديروز رفته بودي توي ايوان تا بازي كني كه چشمت به كالسكه ات افتاد كه كنار ايوان داشت خاك مي خورد

زود اومدي تو و گفتي مامان اين ماشين منه

گفتم آره عزيزم

گفتي بده سوار شم

گفتم كثيف مادر روش خاك نشسته بزار بابا اومد ميگم درش بياره بشورمش تا تو باهاش بازي كني

ولي طبق معمول تو راضي نشدي و افتادي به گريه    از اونجايي كه من طاقت ديدن گريه تو رو ندارم رفتم آوردمش تو و روكش هاشو انداختم توي ماشين لباسشويي شستم و كالسكه ات را آماده كردم تو هم نشستي توش خوشحال خوشحال

بعد از ظهر هم بردمت با كالسكه ات پارك    

niniweblog.com

  خيلي راضي بودي از اينكه ديگه راه نمي ري ......تنبل خانوم

دوست دارم فرشته كوچولو ......ممنونم  از اينكه كنارم هستي

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان زهرا نازنازی
29 مهر 90 3:52
شادی هاتون پایدار خوشبختی تون مستدام
نارینه
30 مهر 90 14:07
مبارک باشه ... سالگرد عقدتون کار آوین خانوم خیلی بامزه بود ... البته میدونیکه از روی تنبلی نیست ... فقط الان بیشتر لذت میبره از تو کالسکه نشستن
مامان گیسو
1 آبان 90 3:19
سلامممممممممم عزیز دلم خوبی ؟ مبارکههههههههه الهی همیشه خوشبخت باشین دوست گلم قربون این عزیز خاله برم من دل نوشته ات هم خیلی قشنگ بود می بوسمتون
نسترن
2 آبان 90 21:51
مبارکهههههههههههههههههههههههه ایشالا سالگرد صدمین سال عقدتون
زهرا
3 آبان 90 10:08
lمبارک باشه از همه مهمتر عشق ومحبت همسرت مبارک باشه کمتر اقایونی مثل همسر شما پیدا میشن به امید روزهای خوش شما