دلنوشته 5

سلام عزيز مامان بالاخره موفق شدم كه بخوابونمت...... نمي دوني چه كار سختيه آخه

ديروز بعد از ظهر بابايي مجبور شد بره تهران و چون يكروزه مي رفت ما باهاش نرفتيم ......

آخه دوري راه خيلي تو رو خسته و كلافه ميكنه .......اين شد كه ديشب من و شما باهم تنها بوديم و يه شب باحال را دو نفري به صبح رسونديم

اول كه بابايي داشت مي رفت كلي بهونه گرفتي   كه منم ببر بابا ......ولي من قانع ات كردم كه ما هم مي ريم ولي بزار بابا بره ماشين رو درست كنه من و تو هم لباسامو نو جمع كنيم بربيم،خلاصه مطلب كه اين راضي كردن شما تا    ساعت   2.30 نيمه شب طول كشيد البته ظهر هم نخوابيده بودي ولي چه طوري تا اون موقع شب بيدار موندي و طاقت آوردي خودمم نمي دونم البته ساعت 2 ديگه بيهوش شدي فكر نكنم خوابت برده بود

واما از لحظه اي كه بابايي رفت تا اون موقع كه خوابت برد شما كم مونده بود ديگه منو از سقف آويزان كني ؟

چرا .....؟ حالا برات ميگم :

بابايي بعد از اينكه از زير قرآن ردش كرديم و به خدا سپرديمش خداحافظي كرد و رفت

مامان بابا  رت؟ رت ماچين بشوله بليم تعران...؟ آره _( بابا رفت ماشين بشوره بريم تهران )

بليم خونه عمه ، عدل ، عمو بدوز،ماماني....!  (بريم خونه عمه، عسل ، عمو بهروز)

آره......آره ؟

آره عزيز مامان اگه رفتيم تهران همه جا ميبرمت ولي فكر نكنم اين دفعه بريم تهران ..... وتو بي خيال اينكه من دارم برات چي مي گم ....

مامان خونه عمه شرشته  هم بليم پيچ علي، دائي ممد....... ( خونه عمه فرشته )

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   علي كيه مادر عمه فرشته كه علي نداره .....آهان منظورت فندوقه ( كاسكوي عمه اسمش فندوقه)

مامان عمه ني ني داره تو دليشه ، علي چوچولو  

خدا كنه مادر اميدوارم خدا از زبونت بشنوه و زود تر يه فرشته هم مهمون دل عمه بكنه ....

يه كم نگام كردي و راتو كشيدي رفتي.......

دوباره صدات كردم بهت گفتم مادري بيا شامت را بخور من معمولاٌ شام تو رو زود ميدم چون از بچگي اينطوري عادت كردي.

اومدي توي آشپز خونه  يه نگاه به بشقابت كردي برات شويد پلو با مرغ درست كرده بودم زود گفتي من سيرم و رفتي

فهميدم شام امشب باب ميلت نيست نه اينكه اين غذا رو دوست نداشته باشي امشب ميلت به اين نمي بره

زود ازت پرسيدم اگه سيري پس بگو شام چي ميخوري برات درست كنم ؟

سريع بدون معطلي گفتي:

دوسيس با ديزميني و دستر (سوسيس با سيب زميني سرخ كرده و دلستر ليموئي) تو عاشق سوسيس و كالباسي اگه هر روز هم بهت بدم سير نميشي ولي چون مامان بهت نميده شايد هر 2 ماه يه بار به همين خاطره كه به قول بابا تو داري نسبت بهش حريص ميشي.

اول نمي خواستم بهت بدم ولي بعد دلم سوخت ديدم بابايي كه نيست تو هم دلتنگي ميكني تسليم شدم و برات درست كردم به معض اينكه ديدي دارم برات سوسيس سرخ ميكنم انگار خدا دنيا رو بهت داد.

بعد از شام هم مشغول بازي شدي

موقع خواب

مامان امشب من پيچ تو ميخوابم

گفتم آره عزيز دل تا بابا بياد پيش من بخواب

بازم همون لبخندي كه من عاشقشم روي لبات نقش بست....... سريع خوابت برد

با خودم فكر كروم چه زود داري بزرگ ميشي .....چه زود 26 ماهه شدي

يه چند وقت ديگه ميام برات پست ميزارم و بهت تولد 26 سالگيت رو تبريك ميگم روز به روز داري بزرگ تر ميشي و من عاشق تر نميتونم برات احساسمو مو به مو بيان كنم

ميدوني درسته كه فقط بهت ميگم كه عاشقتم و دوست دارم

  همه احساسم توي دو كلمه بيان ميكنم ولي

ولي وسعت و معناي اين دوتا يه دنياست بعد ها خودت دركش ميكني ....وقتي ميخواي با تمام وجودت به يكي بگي           دوست دارم....عاشقتم از همه وجودت مايه گذاشتي......ميدونم درك ميكني و مثل الان كه هر روز برات از همه مسائل روز دنيا اعم از سياسي و عاطفي و.... صحبت ميكنم با تعجب منو نگاه نمي كني.