دلنوشته 6
سلام عزيز مامان بازم يه اتفاق خوب .....
امروز بارون باريد اولين بارون پائيزي
خيلي احساس خوبي به من دست داد .....
بعد از ظهر ميخواستم ببرمت بيرون به همين خاطر مثل هميشه اول رفتم توي ايوان تا ببينم وضعيت هوايي چه جوري باد مياد يانه ......هوا سرده يا معمولي......
ولي تا پرده را زدم كنار ديدم ووووووووووووووواي خداي من داره بارون مياد .
زود رفتم توي ايوان ، من هميشه عاشق اولين بارون پاييزي هستم ميدوني چرا ؟آخه اون بوي خاكي كه ازش بلند ميشه آدمو ديونه ميكنه تمام فصل تابستان زمين پر شده از گرد و خاك حالا روي اين همه گرد و خال يه آب تميز پاشيده ميشه.
صورتمو از زير سقف ايوان آوردم بيرون ......چشمامو بستم و صورتمو سپردم به دست اين باد و بارون وبوي خوش خاك نم خورده..... اولين چيزي كه با خودم زمزمه كردم ترانه باز باران با ترانه........بود ............... رفتم به عقب به گذشته ....بارون هميشه براي من خيلي از خاطره ها رو زنده ميكنه .....خيلي از خاطره هارو
گاه صورتم غرق شادي ميشود و لبام مهمون يه خنده ........گاهي تلخي خاطرات تمام وجودم رو از غم پر ميكرد و چشمامو مهمان يه قطره اشك
تو حال و هواي خودم بودم كه ديدم تو داري محكم به شيشه ايوان ميكوبي كه مامان بيا تو!
سرمو بلند كردم ديدم كارگراي ساختمان روبرويي دارن منو كه سرمو تا كجا آوردم بيرون نگاه ميكنم .....خودم از نگاهشون خجالت كشيدم ...بعد هم با خودم زمزمه كردم الان با خودشون ميگن ........زنه ديونه است تو اين باد و سرما اومده چشاشو بسته يا ميخنده يا .......
اومدم تو ديدم هوا مناسب رفتن به بيرون نيست ......
تو هم زل زده بودي به موهاي خيس شدم
يه نگاه عميق به سر تا پام انداختي .........مامان چرا خيتي(خيسي)؟
گفتم داره بارون مياد رفتم توي ايوان خيس شدم عزيزم ؟ تكرار كن مامان خيس؟
مامان ميگم با چي خيت شدي ؟ اموم بودي؟
نه مادري حموم نبودم وقتي بارون مياد آدم اگه زيرش باشه خيس ميشه....خيس
منم برمبالون .......
نه عزيز مامان سرما ميخوري؟
باز هم تو پيروز شدي......بردمت يه چند دقيقه توي ايوان تا بارون رو لمس كني و انگار تو هم مثل من لذت ميبردي چون ميديدم كه تمام وجودت غرق شادي شد .
اما طفلكي كارگر ها فقط ما رو نگاه ميكردن .......و من مطمئنم با خودشون زمزمه ميكردن.
بابا اينا ديگه عجب آأمهاي بارون نديده اي هستن تك تك ميان توي ايوان و بارون نگاه ميكنن.......خوشحالن!!!
تا به امروز اتفاق نيافتاده بود تا بارون رو حس كني هميشه وقتي بارون مي آمد يا از خونه بيرون نمي رفتم يا تو توي پاركينگ سوار ماشين ميشدي و بارون رو از پشت شيشه ميديدي ولي امروز تونستي تمام قطرات بارون رو با اون دستاي ناز و توپوليت لمس كني پس:
اولين لمس باران مبارك
عزيز دل مامان ميدوني چرا توي هر نوشته ام علاوه بر زيبايي هاي رفتارت تمام حرف هايي كه به زبون خودت بين خودمون رد و بدل ميشه رو مينويسم .....دلم ميخواد بعد ها اگر من يادم نبود كه تو هر كلمه رو چه طوري بيان ميكردي و يا اگر روزي رسيد كه من در كنارت نبودم همه اتفاقات بزرگ شدن تو مثل روز روبروت باشن تا تو بخوني و لذت ببري.
* باز باران، با ترانه، با گهر های فراوان، می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها، ایستاده، در گذرها،، رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم، یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم، می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در، مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر، نیست نیلی.
یادم آرد روز باران: گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین، توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم، شاد و خرم، نرم و نازک، چست و چابک
از پرنده، از خزنده، از چرنده،بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا، یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من، روز روشن.
بوی جنگل، تازه و تر، همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر، هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛ برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛ آفتابی.
رودخانه، با دو صد زیبا ترانه؛ زیر پاهای درختان،
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی، نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه، سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه، می دویدم همچو آهو،
پریدم از لب جو، دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین، شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین، از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده، داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده، رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا، بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم، می سرودم
گیسوی سیمین مه را، شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا، می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان، رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان، جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل، به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه، بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران، به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی، رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”
يادش بخير.