آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته 7

1390/8/11 15:59
493 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم مامان        niniweblog.com

حال خوشگل خودم چه طوره؟

ميدوني مطلبي رو كه الان در پايين ميخوني جريانش چيه ؟

اين چند وقته بابايي سخت مشغول كاره ......اين زيادي كار هم سخت خسته اش كرده مامان جون

صبحها كه زود ميره بيرون و ما خوابيم و شب هم وقتي مياد خونه از خستگي زياد زود خوابش ميبره ....... اين موضوع باعث شده كه ما كمتر همديگر رو ببينيم و با هم حرف بزنيم ....خيلي از اين شرايط ناراحتم ولي خوب فعلاٌ چاره اي نيست

ديشب بابايي يه فلش همرا خودش آورده بود تا براي يكي از دوستاش يه سري فيلم بريزم

رفتم پاي كامپيوتر گفتم تا تو داري با بابايي بازي ميكني منم اين فيلمه رو بريزم  ...... يه چند دقيقه اي كه گذشت ديدم سر و كله ات پيدا شد .....از اونجايي كه ميدونم تو اصلاٌ از اينكه من پاي كامپيوتر بشينم خوشت نمي ياد و تا ميبيني كه من نشستم پاي كامپيوتر سريع خاموشش ميكني بهت گفتم :مامي برو بيرون از اتاق مگه با بابايي بازي نميكردي برو بازي تا منم الان ميام

گفتي مامان بابا خوابيده !!!!

اولش باورم نشد چون هنوز 5 دقيقه هم نشده بود كه من اومده بودم توي اتاق .........گفتم بيا بريم ببينم ......

بله...با با جونت خوابش برده بود يه خواب عميق

به ناچار با هزار ترفند، كه اگه دست بزني بابا ناراحت ميشه ......كارش خراب ميشه .....تو رو راضي كردم تا كار بابايي تمام شد

اولش ميخواستم برم بابا رو بيدار كنم و بهش بگم كه كاري كه گفتي رو انجام دادم و فردا بايد حتما بري بانك چون قبض تلفن آخرين مهلتشه ولي ديدم خيلي خوابش عميقه و دلم نيامد ..... گفتم براش نوشته ميزارم .....

رفتم يه كاغذ بيارم تا براش همه كاري كه دارم را بنويسم كه يه چيزي دلم رو قلقلك داد

دلم ميخواست براش يه نامه بنويسم اخه ميدوني مامان ، من هر موقع دلم تنگه همه اون چيزي كه از ذهنم ميگذره رو روي كاغذ ميارم اينطوري هم خودم خالي ميشم هم ذهنم ...خوشبختانه تو هم زود خوابت برد

niniweblog.com

يه كاغذ برداشتم و نوشتم:

 

دوستت دارم »..... را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام !
این گل سرخ من است !
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق ،
که بری خانه دشمن !
که فشانی بر دوست !
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !
در دل مردم عالم ، به خدا ،
نور خواهد پاشید ،
روح خواهد بخشید . »
تو هم ، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !
این دلاویزترین شعر جهان را ، همه وقت ،
نه به یک بار و به ده بار ، که صد بار بگو !
« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

سلام به تو

سلام به  تو همسر نادیده ام ....

نمی دانم این روزها به تو چه می گذرد؟

می دانم اکنون چه می کنی و کجایی؟

آیا تو لحظه ای حتی به این فکر می کنی که خیال تو اکنون مراپای اين كاغذ

نشانده است تا برایت نامه ای بنویسم و مثل همیشه با اينكه از تو نشانی دارم آن را

به صندوق پستی دلم پست کنم....بنویسم سلام به تو یه سلام بزرگ قد همه ی

آسمونا و همه ی زمینا و به صداقت وپاکی و یگانگی دلت

سلام تمام وجودم از آن تو....سلام همنفسم....سلام همسفر راه پرپیچ و خم زندگی

ام....آنقدر برایم پاکی که دلم می خواهد از خیالم از تصورم بیرونت بیاورم و در

 آغوش بگیرمت.....

حسی فراتر از غریزه ی انسانی مرا به اینجا می کشاند تا از تو حرف بزنم....

مهری فراتر از غریزه انسانی مرا می کشاند تا این آرزو در دلم متولد شود

که بی تاب دیدارت شوم ...

تو که وجود داری هستی اما از نگاهم پنهان و دور...

شاید هم آنقدر پیدا و نزدیک که تصور نمی کنم تو همان همسر نادیده ی منی....

و آرزو کنم کاش در کنارم بودی تا در آغوشت گیرم و به تو بگویم که احساسم را

برایت دست نخورده نگه خواهم داشت و هیچ کس را به اندازه ی تو دوست نخواهم

 داشت...تو تنها همراه و هم نفس من خواهی بود در تمام زندگی ام...و من جز تو و

 عشق تو قلبم را به هیچ امید روشن نگاه نخواهم داشت....

و عشقی برتر از" من"

و عمیق تر از "تو"

در وجودم ریشه خواهد دواند و از آنکه تو را دوست بدارم از

 هیچ کس شرم نخواهم کرد...چرا که توپاکی تو ان حس زیبای عشق را در من بارور

خواهی کرد که دیگر بعد تو هیچ مردی اجازه ی آن را نخواهد یافت...تو همان احساس

عمیقی که مرا وا می دارد که سکوتی کنم از اینجا تا آنزمان که قدمهایم سرزمین دلت

 را فتح کند.....

دوستت دارم وتنها به تو تکیه خواهم کرد ای عزیز نادیده ام.....

دوستت دارم و زندگی ام تنها در کنار تو معنای حقیقی گرفته است....

دوستت دارم از همان جنس که خدا را دوست می دارم....

گاهی دلم آنقدر برایت تنگ می شود که که به اصرار از خدا می خواهم برای

 لحظه ای مجال دیدارت را نصیبم کند....نمی دانم چرا نمی یابمت شاید می یابم اما

 نمی دانم تو همان عشق نادیده ی منی ....

به آبی بی کران هر چه آبی روی زمین هست.....بیشتر از آنچه تا کنون کسی را دوست

داشته ام تو را دوست خواهم داشت....تو را دوست خواهم داشت به جای همه ی کسانی

 که تاکنون می توانستم دوست بدارم و نداشته ام.....بیشتر از آنچه حتی تصور کنی

 تاکنون کسی می توانسته تو را دوست بدارد.....

دوستت خواهم داشت نه با نیمی از وجودم که تو را با همه ی قلبم و عاشقانه دوست

خواهم داشت و نیز با تمام توانم کوله بار تنهایی ات را به دوش خواهم کشید تا آنجا

که شانه های ناتوانم تاب بیاورند و با تو خواهم ماند تا همیشه..... تا نهایت زنده بودن

تا ابد..........

باز این منم که می نویسم....

سلام به تو ....

که اگر کمترین امیدی در قلم بر دست گرفتن هست آن امید تویی...

سلام به تو که حجم احساسم از آن توست.....

من امشب دلتنگ دلتنگم...آنقدر که در باورت نمی گنجد...آنقدر که در باور

هیچ کس نمی گنجد...

من امشب می خواهم با صدای بلند فکر کنم............ در حضور تو!

شنیدی میگن بهترین دوست تو کسی است که بتوانی با صدای بلند در حضورش فکر کنی؟!

وقتی ماه از آسمان دلم درست زمانی که دلتنگ می شوم کوچ می کند... و

ستاره ها دیگر کلبه ی قلبم را روشن نمی کنند مرا چه به امید طلوع خورشید!

 وقتی همه ی مهربانی ام گریه می شود و تمام دقایقم را پر می کند و

 من بارانی می شوم بی انکه هوای دلم بهاری شود...!!!

و وقتی پر می شوم از هوای دلتنگی تو نمی دانی چگونه غوغای درونم را تنها به

 خاطر تو پنهان می کنم

تا مبادا آزرده شوی...اما دریغ که نمی شود همه چیز را یک جا و یکباره بر زبان آورد....

دریغ از آنکه من بی تاب و عجولم و زمانه صبور......شاید گذر زمان به کمکم بیاید....

و صبورترم کند....

تو نمی دانی در پس سکوتی که خودم هم از آن خسته می شوم چقدر حرف ناگفته

 برای گفتن دارم....

اگر می خواهی مرا بشناسی نه به گفته هایم که به ناگفته هایم گوش بسپار...

آنزمان که سکوت فاصله می شود میان من و تو اگر دستانت را رها می کنم

نه آنکه هوای ماندنم نیست.......

باور کن آنزمان از همیشه به تو محتاج ترم....

اما درست همان زمان که دستانم یخ زده است دیگر توانم نیست

تا این دلتنگی را تاب آورم.........

در زمانی که دوستی تنها مجالی است تا بدان تنهایی هایمان را پر کنیم

عزيز دلم سلام ....صبحت به خير

مي دونم كه الان با ديدن نوشته هايم كلي تعجب كردي !!!!! ببخشيد هر آنچه كه به ذهنم رسيد را نوشتم

راستش مي خواستم بهت بگم امروز صبح يه سر برو بانك(براي پول تلفن ،كرايه خانه)

فلش را هم برات پر كردم و آماده گذاشتم.

ميدونم تا به حال برات زياد از اين نامه ها نوشتم ولي اين نامه يه فرق و يه خوبي ديگه نسبت به بقيه داره و اون اينه كه توش از دوري و دلتنگي نداشتن آوين خبري نيست اينبار آوين را دارم ولي بازم دلم سخت تنگ است

يادته قبل از بدنيا آمدن آوين چه دستخط خوبي داشتم ولي حالا..........از دست اين دخملي خطم شده خرچنگ قورباغه

ببخشيد با عجله نوشتم ....عجله از اينكه آوين بيدار بشه و همه فكرم توي گلوم خفه بشه

اميدوارم روز خوبي داشته باشي

مواظب خودت باش

niniweblog.com 

خلاصه اينكه نامه را نوشتم و گذاشتم توي پاكت و آدرس فرستنده و گيرنده و بعد گذاشتمش تو جيب كاپشن بابايي 

مي دونستم صبح بالاخره مي بينتش

خيلي حالم خوب شد

niniweblog.com 

بار خدایا به گمانم آسمان آبی است

                به گمانم هنوز هم می شود ابرهای تیره را کنار زد 

                                               و با تو لحظه هایی را یکجا نشست...

                        شاید در آغوشت...شاید در قلبت...شاید سر بر روی شانه هایت ...

                               چه میدانم چگونه اما به درگاهت پناه آورد و یک دل سیر گریست...

       بار خدایا تو مپندار غمگینم...! نه!

             دلشادم این روزها...اما در گریستن صفایی هست...عظمتی هست ...

          که میخواهم آن را باتو قسمت کنم...

           میدانم...

          نیک میدانم بی نیازی از من و آنچه به تو قسمت میکنم...

          اما تو بپذیر دست نیازی که با تمام جانم به تو پیشکش میکنم...

          اینک مرا بنگر که چگونه پر نیازبه سویت  آمده ام ...

                                         در آرزوی اجابت..... 

                                                       در آرزوی نیم نگاهی حتی...

           بگذار ابرهای وجودم در آسمان کرم و رحمت تو ببارند تا روح و تن بشویم در آن

          و برای لحظه ای ...  فقط برای لحظه ای آسمانی شوم...

          بگذار لذت مقبولیت به درگاهت را تجربه کنم!

                    قسم به آسمان

                                                 به شب

                                                                       به روز

                                                          جز تو مرا به هیچ جا راهی نیست...

                                   بگذار همه بدانند تو را دارم تا به تو تکیه کنم

                                   بگذار همه بدانند تا تو را دارم هرگز تهی نمی شوم از عشق

                                 بگذار همه بدانند که لذت گذشت را می چشم تا بخشیده شوم به درگاهت

         آری بگذار دستانم را توانی باشد تا به سوی تو دراز کنم وباز دستی را بگیرم...

         ببار باران رحمت ببار من امروز کسی را میهمان قلبم دارم که می خواهم

                             عشق

                                   صداقت

                                        دوستی  به او هدیه کنم

             و تو را محتاجم!

         من امروز کسی را میهمان قلبم دارم که می خواهم بداند

            به نیروی الوهیت

                         و به نعمت زن بودن

هنوز هم می توانم با تمام قلبم......... بی هیچ کم و کاستی ..........دوستش بدارم..............

 

 niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آوین
11 آبان 90 20:56
خیلی با احساسی عزیزم. امیدوارم در زندگی هم همینطور خوش قلب و مهربون باشی و دختر گلت هم همانند خودتون چنین احساس لطیفی داشته باشه. با اجازت لینکت می کنم . به ما سر بزن.


مرسي عزيزم شما لطف داريد
نوشین
12 آبان 90 2:06
سلام ممنون برای تبریک تولدم.
چقققققققققققدر با احساس...جواب نامتو هم بذار باشه؟


چشم حتماٌ اگر همسري جواب نامه ام را داد حتماٌ ميگذارم
مامان گیسو
13 آبان 90 12:41
سلامممممممم عزیز دلممممممم وایییییییی غرق شدم توی اینهمه احساس ان شاا... همیشه شاد باشین بوسسسسسس
فلفل بانو
14 آبان 90 11:44
آدم رو به هوس مي ندازي تا بچه دار شه
خانوم مواظب اين متن زدنات باش يه وقت ديدي از ذوق مامان شديمااااااااااا
ممنون از آدرس دكتر. پيش همون دكتر زايمان كردين؟ طبيعي يا سزارين؟ كدوم بيمارستان


خوشحال ميشم از اينكه به هوس بندازمتون ، داشتن بچه از نداشتنش خيلي بهتره
مامان ماهان
26 آبان 90 19:51
وااااااااااااااااای چقدر با احساس
برای آوین جون


ممنون