آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته 10

1390/8/30 22:46
493 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزيز مامان  نمي دونم يه مرتبه چي شد ؟ چرا اينقدر حالت بد شد ؟

ديشب حالت كاملاٌ خوب بود و تا ساعت يك شب هم بيدار بودي و با هم بازي ميكرديم وخيلي راحت هم خوابت برد حتي اون چند كلمه اي هم كه هر شب با هم حرف ميزنيم ديشب نزديم چون تو زودي خوابت برد......

صبح با صداي جيغت ساعت 5 صبح از خواب پريدم سريع خودمو رسوندم بالاي تختت.....اول فكر كردم خواب ديدي و ترسيدي زودي بغلت كردم و بوسيدمت و بهت گفتم مامي خواب ديدي.......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتي نه ماما....دلم درد مي انه   

گفتم فدات بشم الان ميرم برات عرق نعنا ميارم تا اومدم بزارمت توي تختت و برم كه تو مخالفت كردي توي بغلم بودي داشتم ميبردمت سمت يخچال كه گلاب به روت   ..............     

ترسيده بودي از اينكه بالا آورده بودي  و مدام گريه ميكردي بهت يه كم عرق نعنا دادم و لباساتو عوض كردم و توي بغلم خوابوندمت هنوز 5 دقيقه نگذشته بود كه دوباره.........

بابايي رو صدا كردم و گفتم پاشا آوين و ببريم پيش دكتر     و داشتيم با بابايي حرف ميزدم و بابايي ميگفت الان اين وقت صبح دكتر كجا بود صبر كنيم تا ساعت 9 كه شما دوباره

ديگه طاقتم تموم شده بود و با صداي بلند گريه افتادم و داشتم ديونه ميشدم تمام بدنم ميلرزيد بابايي تو رو از من گرفت و يه كم ماماني رو دعوا كرد كه به خودت مسلط باش بچه است ديگه مريض ميشه

ساعت نزديك 8 صبح بود كه لباساتو پوشوندم   و بابايي رفتيم دكتر و توي راه بابا به موبايل آقاي دكتر زنگ زد و بهش گفت حال شما بده دكترم گفت من ساعت 9 ميام مطب اصلاٌ نمي تونم حالمو برات تعريف كنم

آقاي دكتر ساعت 11 تشريف آوردن چون توي راه تصادف كرده بودن وقتي وارد مطب شديم تازه فهميدم كه چقدر اين مطالب روانشناسي بعضي جاها بدرد ما مادر ها ميخوره حالا برات ميگم چرا ؟

وقتي كه به دنيا آمدي و دوراني نوزادي من شما رو ميبردم پيش دكترت هميشه تا دكتر را با اون گوشيش ميديدي اينقدر گريه ميكردي كه طفلك آقاي دكتر نميرسيد درست معاينه ات بكنه تا اينكه به پيشنهاد آقاي دكتر يه ست لوازم پزشكي اسباب بازي خريدم و توي خونه با اين وسايل باهات بازي كردم تا به امروزكه ديگه ترست از دكتر ها ريخته

من وقتي ميرفتم دوره آريشگاه براي آموزش از اون دوران يه مانتو سفيد برام به يادگار مونده كه اون مانتو حالا شده اسباب خانوم دكتري مامان براي بازي با شما (ياد خاله ملي افتادم با روپوش سفيد توي آزمايشگاه)

صبح وقتي نوبت ما شد و رفتيم توي اتاق آقاي دكتر تا يه نگاه به چشماي ورم كرده من كرد ، پرسيد تب كرده ، تشنج كرده.....

گفتم نه

يه دستي به سر تو كشيد و گفت آوين خوشگله ...پشه لگدت زده خانوم

تو هم با تمام بي حالي كه داشتي گفتي نه مليزم(مريضم)

دكتر : خانوم كوچولو كجات درد ميكنه .......

كه يهو ديدم در اوج اون بي حالي يه دفعه شارژ شدي و همونطور كه تو بغل بابايي بي حال بودي سريع نشستي و گفتي مامان بگه!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  واي خداي من ، من سريع فهميدم كه تو بازيت گرفته و ميگي مامانم دكتر بشه و من مريض باورت نميشه براي يه لحظه جلوي دكتر تمام بدم گر گرفت

دكتر : مامان آوين جون ترجمه كن آوين چي ميخواد بگه

منم زودي خودمو زدم به كوچه علي چپ...... بدون اينكه بخوام توضيحي بدم بازي دكتري رو شروع كردم با سياست تمام ....

ماماني كجات درد ميكنه به آقاي دكتر بگو بزار خوب معاينه ات بكنه تا زودي خوب بشي باشه مامي

.........

دكتر :كجات درد ميكنه خانوم

دلم درد مي اونه

دكتر گوشي گذاشت و تو از خونكي سر گوشي خنده ات گرفت ......يه كم كه كوش داد گوشي رو از روي شكمت برداشت

و تو زود گفتي آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

دكتر يه لبخندي زد و گلوت را هم معاينه كرد .... تا اومد چوب رو بندازه توي سطل آشغال ......

تو بهش گفتي سرمم درد مي اونه تبات شم

دكتر گفت چي ؟......گفتم ميگه سرمم درد ميكنه فدات شم ...

دكتر يه خنده ديگه بهت كرد و به بابايي گفت تعجبم چرا از من نمي ترسه مثل اغلب بچه ها

خلاصه دكتر معاينهات كرد و بهم گفت كه روده هات يه كم التهاب دارن و سر معده ات سنگينه و شروع كرد به دارو نوشتن

تو هم كه دست بردار نبودي ...رو كردي به من و گفتي مامان پس گوشم چي اونم درد مي اونه ؟

ولي ايندفعه دكتر ديگه نخنديد و گوشت را هم معاينه كرد

وقتي داشت دستور داروها رو برام ميگفت تو خيلي جدي گفتي:

دوتر آمپول بزنم ......

دكترم گفت نه عزيزم احتياجي به آمپول نيست .... تو آمپول دوست داري ؟.....آمپول درد نداره ؟

تو : نه من دوت دالم......اول  مامانم بهم آدانس ميدي  بعولم بعد آمپول ميزنه.........

الهي من دورت بگردم .........فدات بشم......... راست ميگي توي بازي براي اينكه ترسي از آمپول نداشته باشي من هميشه اول بهت يه شكلات يا آدامس ميدم بعد آمپولت ميزم

دكتر تازه فهميد چه خبره به من گفت پس تو توي خونه يه پا خانوم دكتري ي ي ي ي....... خود دكتر از خنده روده بر شده بود بهت آدامس داد و بوست كرد و گفت خدا نگه دارت باشه

 

وقتي از اتاق اومدم بيرون همه مريضا بهمون نگاه ميكردن فكر كنن پيش خودشون ميگفتن نه به اون گريه صبح مادره نه به اين صداي خنده و قهقه اش با دكتر

در كل خدا رو شككككككككككككككككككر از صبح تا حالا كه داروها رو خوردي خيلي بهتري و من از اين بابت خيلي خوشحالم عزيزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

نارینه
2 آذر 90 0:52
خداروشکر که مشکل خاصی نبوده ... آفرین به آوین خانوم که از دکترا نمیترسه ... شما هم روش خوبی رو بهم یاد دادی ... حتما اجراش میکنم
مامانه میکاییل
3 آذر 90 8:45
آفرین مامانه با درایت
منم در اولین فرصت یکی از این ست ها برای میکی می خرم ، راستش منم بچه بودم از این ست ها داشتم خدا رو شکر از دکتری فقط روپوش و وسایلش رو داشتم
خوشحالم که آوین جون زود خوب شد وبمیرم برای اون دلت تو اون 5 صبح


خدا نكنه دوست خوبم مرسي از اين همه محبتي كه نسبت به ما داري
مونا ( مامان النا )
6 آذر 90 18:40
الهی بمیرم برات عسل خاله
ایشالله زود زود خوب خوب بشی
خیلی سخته وقتی بچه ها اینجوری مریض میشن
من هم دست خودم نیست اشکم سرازیره
شو شو هم هی دعوام میکنه!!!
ببوسش از طرف من


ممنون عزيزم شما هم النا جون رو ببوس
مامانه میکاییل
16 آذر 90 6:26
سلام دوستم خوبی ؟ آوین جون خوبه ؟ کجایی نیستی؟ کم پیدایی ؟
زهرا
17 آذر 90 10:57
خداروشکر
مامان ماهان
17 آذر 90 15:18
خدارو شکر که آوین جون بهتر شده عزیزم چه روش خوبی الهی که دیگه هیچ وقت مریض نشی
ناریینه
23 آذر 90 18:35
عزیزم ... منتظر پست جدیدم
مامان ماهان
25 آذر 90 15:19
با پست تولد آپم
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
25 آذر 90 20:16
جغله: سلام .تبريك ميگم. وبلاگ خيلي خوبي دارين ايشالا خانوادگي سلامت و موفق باشين . مطالب وبلاگ من با عكسهاي خانوادگي بروز شد خوشحال ميشم تشريف بيارين لطفا نظر هم بديد. www.jegheleh.niniweblog.com
مامان گیسو
29 آذر 90 23:46
سلام عزیزممممم خوبی ؟ ای جانم عزیزم مریض شده بودی ؟ دوستم الان حال آوین جونم خوبه ؟ بهتر شده ؟ ببخش من دیر اومدم بوسسسسسس
نارینه
30 آذر 90 0:10
یلداتون پر از شادی یه خبری از خودت بده دوستم
نارینه
30 آذر 90 0:10
یلداتون پر از شادی یه خبری از خودت یده دوستم
ملی مامانه میکاییل
1 دی 90 9:48
دوست جون کجایی ؟ من واقعان نگرانت شدم


ببخشيد دوست خوبم كه باعث نگرانيت شدم .تهران