دلنوشته27
13/04/91 (شنبه ) :
دو روز ديگه روز پدر تولد مولود كعبه و من هر سال دلم خيلي ميگيره ( گريههههههههههههههههههههه)
اول از همه براي اونايي كه امسال باباهاشون پيششون نيست و من خيلي از اين بابت آزرده ميشم چون دلم نميخواد يه سالي بياد كه روز پدر باشه و باباهام پيشم نباشن از اين فكر ديونه ميشم ( گرييييييييييييييييييييييه)
دوم دلم ميگيره براي همه اونايي كه منتظر يه فرشته هستن تا بابا صداشون بكنه ( خدا به حق حضرت علي همين امسال يه فرشته مهمون دل خانوماشون بكنه از جمله عمو محمد و دائي شاهين )
سوم هم اينكه ميدونم دوستاي مهربوني دارم كه مي يان بهم سر ميزنن ازشون خواهش دارم براي شادي روح همه باباهاي دنيا كه ديگه هيچوقت پيش ما نيستن يه دسته گل به زيبايي سوره حمد و صلوات بفرستند( باباي زندائي معصوم ، عمو بهروز ، باباي خاله ملي ،باباي خاله نارينه و تمام باباهاي گلي كه الان حضور ذهن ندارم)
14/03/91(يكشنبه):
نفس ماماني عمرم امروز حسابي سوپرايز شديم
بزار از اول بگم
يه چند روزي بود كه حسابي كلافه و پريشان بودم و تمام ناراحتيم هم از اين بود كه چرا نميتونم برات تلويزيون و يخچالي كه ميخواي و مدام هم تكرار بكني رو بخرم البته از نظر قيمتي زياد نبود عسلم ولي ماماني ما زياد قسط داريم به همين خاطر نمي شد اين تشويش و پريشاني من روي همه شما هم تاثير گذاشته بود و مدام ماماني به من ميگفت اينقدر خودتو ناراحت نكن خدا بزرگه.......
امشب ماماني قبل از اينكه ببرمت پارك صدام كرد ديدم توي دستش يه پاكته ولي مناسبتش رو نميدونستم ..... بعد ماماني بهم گفت من ميخواستم اين پول رو تولد آوين بهت بدم ولي ديدم خيلي ناراحتي و الان بهش احتياج داري به همين خاطر بهت زود تر ميدم برو براش تلويزيون و يخچال بخر مابقيشم هر چي روز تولدش پول جمع كردي بده
ووووووووووواي نميدوني انگار خدا دنيا رو بهم دادن حالا قراربعد از تعطيلات با بابايي بريم و از دوستش بخريم
15/03/91 (دوشنبه):
پیشوای متقین و جلوه رحمت و عدالت رب العالمین،
امیرالمؤمنین، امام علی بن ابیطالب (علیه السلام)
و روز پدر
بر همه ی شما مبارک باد .
خدايا پدرم با من مهربان بود با او مهربان باش
امروز صبح باباي برامون حليم خريده بود با نون تازه بوي حليم و نون تازه كل فضاي خونه را پر كرده بود اين يعني اينكه خواب تعطيل
جات خالي ( البته در حال حاضر كه داري ميخوني) يه صبحانه رديف زديم به بدن بعدش هم دوتايي آماده شديم و رفتيم براي بابا جونت شيريني خريديم از باغچه جلوي خونه هم يه دسته بزرگ گل رز چيديم و ناهار هم پزيديم و حالا نشستيم تا بابايي بياد.
بابايي اومد و كادوي ناقابلي كه باهم تهيه كرده بوديم رو ( ست لباس زير ) با يه شاخه از گلهايي كه چيده بوديم و گذاشتم روي جعبه شيريني و دادم دستت گفتم ببر بده به بابا و بهش بگو با عشق...... شما هم بردي و به بابايي گفتي :
روزت مبارك .... ما اينو با عشق خريديم
بابا يك لحظه بغض توي گلوش جمع شده بود چون فقط من مي دونم كه بابايي يه روزي چقدر آرزوي داشتنت را داشت!!!
بعد بهت گفت : عشق يعني چي ؟؟؟؟؟؟
گفتي : دوست دارم
بابايي گفت دوست دارم يعني چي ؟؟؟؟؟
گفتي يعني عروسي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عاشقتم
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت :
عزيزم، همسر، مهربونم دلم ميخواست درست مثل خودت كه بهتريني بهترين ها رو امروز برايت تدارك ببينم تا نيمي از زحماتت را جبران كنم..... ولي نشد..... دلم ميخواد باور كني عمق دوستاشتنم رو با اين تحفه كوچكم
بابا ايرج مهربونم ، پدر شوهر عزيزم روزت مبارك خدا ميدونه امروز چقدر دلتنگت بودم دلم ميخواست پيشت بودم و هزاران بار بر دستاي زحمتكشت بوسه ميزدم و بهت ميگفتم : بابا روزت مبارك
باباي عزيزم با اينكه امروز پيشم بودي و اين روز را بهت تبريك گفتم ولي بازم دلم سخت گرفتهاست ، دلم براي اين كهولتي كه داري كم كم مهمون چهره مهربونت ميشه سخت دلگيره
16/03/91(سه شنبه):
سلام عشق من امروز از صبح دل تو دلم نبود و مدام به ساعت نگاه ميكردم تا زود تر بعد از ظهر بشه و بابايي بياد و بريم براي شما تلويزيون و يخچال ببينيم
بعد از ظهر بابايي اومد و با ماماني رفتيم پيش دوستش كه مي شناخيتميش بعد از كلي صحبت و راهنمايي هاي آقاي فروشنده قرار شد مارك ال جي بخريم
يه ال سي دي با يه دي وي دي و يه يخچال كوچولو كنار تختي
ولي آقاي فروشنده گفت چون اين چند روز تعطيل بوده بار لوازمش هنوز نرسيده و بايد تا آخر هفته صبر كنيم و بازم قرار شد هر موقع اين لوازم رسيد بابايي رو خبر بكنه
17/03/91 (چهار شنبه):
امروز براي دل خودم چمدونمون رو بستم باور كن حتي ديگه يه دقيقه هم دلم نميخواد اينجا بند بشم دلم بد جوري هواي تهران را كرده
دلم ميخواست همه چي رو مينوشتم به قول معروف هر چي دل تنگم ميخواست بهت ميگفتم ولي دلم نميخواد ناراحت بشي دوست دارم قد يه دنيا
18/03/91 (پنج شنبه ):
چقدر صداش دلنشين بود تمام مدتي كمي كه داشت با هام صحبت ميكرد سعي ميكردم تا جايي كه بي احترامي به حضورش نشه سكوت كنم و فقط و فقط چهره مهربونش رو با صداي دلنشينش مقايسه كنم ...........ولي ، ولي اين بي نهايت نزديكي چهره به تن صداست هر دو گرم و مهربون
امروز چند روزي بود كه از ملي جونم خبر نداشتم و از اونجايي كه ميدونستم طاقت نداره اين همه مدت به اين خونه مجازي سر نزه خيلي دل نگرون بودم به همين خاطر براش يه اس ام اس دادم تا ببينم در چه حاله ؟؟؟؟
اونم شرمندم كرد و بهم زنگ زد
19/03/91(جمعه):
رو برگ يك گلابي
با يه مداد آبي
هزار دفعه نوشتم
دوست دارم حسابي