جشن چهار شنبه سوري
سلام عزيز دردونه مامان نفس مامان ديشب شب چهارشنبه سوري بود و منو شما هم خانه بوديم تا بابايي از سر كار اومد توي خيابان هيچ خبري نبود اصلاٌ انگار امشب شب چهار شنبه سوري نيست هيچ سرو صدايي نمي آمد ،ما هم از اينكه دور از ديار خودمون بوديم كلي ناراحت و خيلي حالمون گرفته بود داشتم براي بابايي چايي درست مي كردم كه تلفن بابايي زنگ زد ماماني هم گوشاش و تيز كرد تا ببينه كي زنگ زده كه ديد دوست بابايي و مي گه چون شما امسال تنهاييت و كسي هم نيست بيايد پيش ما تا با هم چهارشنبه سوري را جشن بگيريم بابايي وقتي ديد من و شما هم كسليم بدون چون و چرا قبول كرد ما هم كه از خدا خواسته زود آماده شديم و رفتيم دوست بابا با بابا قرار گذاشته بودن كه...
نویسنده :
مامان آوین کوشولو
17:09