دلنوشته 22
09/02/91 (شنبه ) : ديروز بعد از ظهر رفتيم شهر شادي البته بعد از ظهر هم نه ساعت 8:30 شب يه كم بازي كردي و شام هم مهمون آقاي پدر پيتزا خورديم و اومديم خونه شب داشتيم برنامه رقص خرداديان رو ميديديم و شما همچنان محو تماشا ....... يه دفعه مثل برق گرفته ها ...... خدايا كي ميشه من بزرگ بشم خانوم بشم برم براي محمد خرداديان برقصم بابا : اينو ببين همه آرزو دارن دكتر مهندس بشن اين داره از خدا مي خواد رقصنده بشه امروز هم طبق روال همه شنبه ها جهاد پاكيزگي بود ولي با اين تفاوت كه مامان هر اتاق رو كه ميخواست تميز بكنه تو رو هم مي آورد جلوي چشماش مينشوند ناهار پزيديم و حالا منتظريم تا پدر جانت بياد...
نویسنده :
مامان آوین کوشولو
14:59