آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

دلنوشته ای به رنگ تمام دلتنگی هام

دلم براي كودكيم تنگ شده ، روزهايي كه بجاي دلم سر زانوهايم زخمي بود   از این همه قرار نبوده ها  دلتنگم    تا جايي كه فهميده‌ام قرار نبوده اين ‌قدر وقت‌مان را در آخور‌هاي سرپوشيده‌ تاريك بگذرانيم به جاي چريدن زندگي و چهار نعل تاختن در دشت‌هاي بي‌مرز. قرار نبوده تا نم باران زد، دست‌پاچه شويم و زود چتري از جنس پلاستيك روي سر‌ بگيريم مبادا مثل كلوخ آب شويم. قرار نبوده اينقدر دور شويم و مصنوعي. ناخن‌هاي مصنوعي، دندانهاي مصنوعي، خنده‌هاي مصنوعي، آواز‌هاي مصنوعي، دغدغه‌هاي مصنوعي. حتما‌ً...
8 مرداد 1391

دلنوشته 32

    شنبه :31/04/91   ماه رمضان نهمین ماه از ماههای قمری و بهترین ماه سال است. واژه رمضان از ریشه «رمض» و به معنای شدت تابش خورشید بر سنگریزه است. می‌گویند چون به هنگام نامگذاری ماه های عربی، این ماه در فصل گرمای تابستان قرار داشت، ماه «رمضان» نامیده شد، ولی از سوی دیگر، «رمضان» از اسماء الهی است. این ماه ماه نزول قرآن و ماه خداوند است و شب‌های قدر در آن قرار دارد. فضیلت ماه رمضان بسیار زیاد و نامحدود است.ماه رمضان ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شریف‌ترین ماه‌های سال است. در این ماه درهای آسمان و بهشت گشوده و درهای جهنم بسته می‌شود، و عبادت...
5 مرداد 1391

دلنوشته 31

      شنبه :24/04/91 امروز بابا داريوش وقت دكتر داشت و صبح  بعد از خوردن صبحانه رفت دكتر اين چند روز كه پيشمون بود براي تو بهتر بود ديشب با عمه شوري خيلي حرف زدم ميخنديد ولي غم تمام كلامش رو پر كرده بود بابا داريوش اومد و ناهار خورديم تو نخوابيدي زيباي من ولي بقيه يه چرتي زدن بعد از ظهر هم مونديم خونه غروب با  بابا داريوش رفتين توي ايوان تا يكم بازي كني آخه بابايي نميزاره تو تنهايي بري تو ايوان ميترسه با اينكه ديوارهاي ايوان بلنده ولي بازم احتياط ميكنه ... شماها توي ايوان بوديد منم داشتم چاي دم ميكردم از تنها كاري كه واقعاٌ متنفرم كه ديدم بابا داريوش داره ميخنده اومدم پرسيدم چي شده ؟؟؟؟ ميگه آوين گفت ...
29 تير 1391

دلنوشته 30

شنبه : ١٧/٠٤/٩١  یکشنبه : ١٨/٠٤/٩١ عمر مامان كل اين دو روز رو به بهونه گيري هاي تو گذشت حتي ديگه پارك هم نمي اومدي و مدام گريه ميكردي البته حق داري هر روز صبح وقتي چشم باز ميكردي دور و برت شلوغ بود و حالا بعد از يك ماه دو باره تنهايي و تنهايي و تنهايي بميرم برات تنها شانسي كه آوردم اين دفعه مريض نشدي فقط يه كم اشتهات كم شده كه اونم اميدوارم به مروز زمان خوب بشه باور كن دارم از كمر مي افتم مدام توي بغلمي و داري نق ميزني   دوشنبه : ١٩/٠٤/٩١ يه چند وقتي بود كه بابا داريوش يه مريضي كوچيك داشت و امروز وقت عمل گرفت و رفت واسه عمل روز خوبي نبود كلاٌ اسم اتاق عمل كه مياد من استرس ميگيرم با اينكه باب...
23 تير 1391

دلنوشته 29

         شنبه : ١٠/٠٤/٩١    قرار بود خانواده عمو بهروز از طرف بيمارستان برن مشهد به ما هم پيشنهاد دادن مياد بريم يا نه ؟؟؟؟ ما هم كه از خدا خواسته ميگن تعارف اومد نيومد داره بدونه چون و چرا قبول كرديم و زحمت همه چي افتاد گردن عمو بهروز و خوشحالي اين سفر هم نصيب ما شد براي رفتن بليط هواپيما گيرمون نيامد و مجبور شديم با قطار بريم البته من قطار را دوست دارم ولي براي شما و بابا و عطيه و عسل يه تجربه جديد بود كه زياد هم براتون خوشايند نبود مخصوصاٌ بابات ووووووووووووووواي كه چقدر غر زد تو هم نميرفتي دستشويي همهاش به عمو بهروز ميگفتي عمو اين دستشويي اش تكون مي...
19 تير 1391

دلنوشته 28

عشق مامان سلام بالا خره راهی تهران شدیم خدا میدونه چقدر خوشحال بودیم اول رفتیم خونه مامانی تا من برات یه کم لباس تابستانی بخرم ، وای که نمیدونی چقدراین تهران شلوغ و دود گرفته برات تازگی داشت بردمت بارک و تو از دیدن این همه بچه توی بارک تعجب کرده بودی.   جمعه 26/03/91 صبح از خواب بلند شدیم و بعد از یه دوش آب گرم حسابی آماده شدیم و رفتیم خونه بابا لیرج نمیدونی وقتی مامان ناهید و بابا ایرج رو دیدی چقدر خوشحال شدی ولی عطیه و عسل خونه مامان بزرگشون بودن وتو مدام دنبالشون می گشتی بعداز ظهر هم عمه فرشته اومد و شام با اومدن عمه ها همه دور هم خورده شد ...... دلم لک زده بود برای یه دور هم بودن اونم به این طریق( یعنی یه غیبت در حد تیم مل...
4 تير 1391

دلنوشته27

        13/04/91 (شنبه )   :  دو روز ديگه روز پدر تولد مولود كعبه و من هر سال دلم خيلي ميگيره ( گريههههههههههههههههههههه) اول از همه براي اونايي كه امسال باباهاشون پيششون نيست و من خيلي از اين بابت آزرده ميشم چون دلم نميخواد يه سالي بياد كه روز پدر باشه و باباهام پيشم نباشن از اين فكر ديونه ميشم ( گرييييييييييييييييييييييه) دوم دلم ميگيره براي همه اونايي كه منتظر يه فرشته هستن تا بابا صداشون بكنه ( خدا به حق حضرت علي همين امسال يه فرشته مهمون دل خانوماشون بكنه  از جمله عمو محمد و دائي شاهين ) سوم هم اينكه ميدونم دوستاي مهربوني دارم كه مي يان بهم سر ميزنن  ازشون خواهش دارم بر...
19 خرداد 1391

دلنوشته 26

   06/03/91 شنبه : برات مي نويسم دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي من مي نويسم .. ...من ... مي نويسم دوستت دارم ميگن لبخند ربطي به مرگ نداره ولي تو بخند تا من برات بميرم  میگن شقایق ها هرگز نمی میرندبس تا مرگ شقایق ها دوستت دارم می گن خدا ابر رو به گریه در میاره تا گل بخنده پس هر وقت بارون اومد یادت نره بخندی  میدونی چرا بعضی شبها زود صبح می شه؟؟؟؟؟؟ چون خورشید هم دلش برای چشمای تو تنگ ميشه ميدوني فرق لبخند تو با لبخند من چيه ؟ تو وقتي شادي ميخندي،من وقتي تو شاد...
13 خرداد 1391