آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

آخرين پست سال 90

    ا ين خط آخر دفتر سال نوده......... يه جمله يادگاري برام بنويس.....     سلام به همه دوستاي خوبم .... سال نو پيشاپيش مبارك.... اين آخرين پست توي سال نوده و من از همه مهربونها يه خواهش دارم و اون اينه كه براي دخملي يه خط آرزو به يادگاري بزاريد ...... روي ماه همتون را ميبوسم چه اونايي كه توي بغل ماماناي گلشونن و چه اونايي كه توي دل مامانشون قايم شدن   ...
29 اسفند 1390

دلنوشته 15

سلام عزيز مامان سلام به همه دوستا ي خوبمون كه در نبود ما با نظرات مهربونشون ما را دل گرم ميكنن البته نه اينكه نبوديم ........ بوديم ولي حس نوشتن نبود البته يه چند روزي هم رفته بوديم تهران واااااااااااااااي گفتم تهران......... نميدوني وقتي ميريم تهران ديگه دلم نمي خواد برگرديم اينجا جمعه پيش يه كاري براي بابايي پيش اومد كه بايد ميرفتيم تهران ......... ما هم كه از خدا خواسته سريع ساك سفر را بستيم و راه افتاديم رفتيم خونه بابا ايرج..... شما طبق معمول تا چشم مباركتون به بابا ايرج افتاد ديگه حرف ما رو نخوندي و شروع كردي به شيطنت واما فرداش ....... شما كه عادت داري تا ساعت 10 حد اقل مي خوابي به عشق عمه جونت ساعت 7 صبح بيدار شدي و به ...
22 اسفند 1390

تاثیر ماه تولد بر رفتار کودک شما (طالع بینی)

     اگر شما هم جزو پدر و مادرهایی هستید كه به تازگی بچه دار شده اید، و دلتان می خواهد بدانید كه این نوزاد كوچولوی شما در روزهای آینده چه رفتاری از خودش نشان می دهد. مطلب امروز ما را بخوانید تا ببینید ستارگان درباره استعداد و شخصیت كودك دلبند شما چه می گویند: فروردین (برج حمل) قوچ: كودك شمایك متحرك بی توقف است. او طرفدار فعالیت و تخلیه انرژی خود است. بنابراین بایستی به او اجازه دهید كه در سالن های ورزشی كودكان بازی كند وحتی از فنرهای پرشی نیز استفاده كند و لذت ببرد. به دفعات او را به پارك ببرید یا درفضای باز خانه، او را برای فعالیت هایش هدایت كنید. از رنگ های روشن برای دكور اتاق خوابش استفاده كنید...
12 اسفند 1390

دلنوشته 14

  بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو، بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد، بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا، شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور، برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! عشق یک ستاره ساختن با دولک، ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه، بوی گل...
3 اسفند 1390

دلنوشته 13

سلام خوشگل مامان در حال حاضر كه خوب هستي ؟ عزيزم ميخوام بهت بگم يه موقعي فكر نكني ازت غافل شدم و نمي يام برات بنويسم ...نه عزيز مامان يه چند وقتي اينتر نت نداشتيم توي اين چند روز خدا رو شكر اتفاق خاصي نيافتاده جز اينكه تو روز به روز داي بزرگتر و خانوم تر ميشي مهربون مامان برات بگم كه نمي دوني چقدر عاشقتم البته توي شيطون بلا حالا تا صدات ميكنم بهت ميگم : خوشگل مامان بيا ميخوام در گوشت يه چيزي بگم خودت زود مياي و ميگي: چي ميدي ميخواي بدي عاشگتم ( چي ميگي ميخواي بگي عاشقتم) زيباي من دوست دارم ، واي كه باور كن باورم نميشه اينقدر زود داري بزرگ ميشي اين روز ها اينجا خيلي سرده ولي از برف و باران خبري نيست فقط سوز و س...
24 بهمن 1390

دلنوشته 12

آوين جون نا هنجار مي شود     ميگي چرا الان برات تعريف  ميكنم اول از همه عشق مامان سلام حالت خوبه الان كه دارم برات مينويسم كه خوبي و خواب يه چند شب پيش يكي از شبكه هاي ماهواره داشت فينال مسابقات كشتي كج       را نشون ميداد و مامان و بابايي هم مدام دنبال ميكردن اين برنامه را ...البته اول برنامه با تيتر بزرگ اعلام  ميكرد كه ديدن اين فيلم براي كودكان ممنوع ميباشد و از انجام اين حركات در منزل خود داري فرمائيد ولي من اصلاٌ فكرش را نمي كردم كه بخواد روي تو فسقلي تاثير بزاره و بي توجهي از خودمون بود تو سرت به بازي خودت بود      ولي مابينش هم ازم...
21 دی 1390

دلنوشته 11

بعد از به غيبت نسبتا طولاني سلام ماماني 10 آذر ماه بابايي براش يه كاري پيش اومد كه مجبور شديم بريم تهران البته قرار بود بعد از عاشورا و تاسوعا بر گرديم ، كه زيادي بهمون خوش گذشت و مونديم حالا برات تعريف ميكنم كه توي اين 20 روز چه اتفتقاتي افتاد و تو چقدر تغيير كردي : وقتي به تهران رسيديم يه راست رفتيم خونه باباايرج تقريباٌ ساعت 2 شب بود كه رسيديم و بابا ايرج بيدار بود ولي عمه اينا خواب بودن البته تو رفتي و عمه جوني رو بيدار كردي ولي چون خسته بودي زود خوابيدي دو روز اونجا بوديم فردا هم عمه فرشته اومد خونه بابا ايرج و كلي باهات بازي ميكرد عمه جونات هميشه ما رو خجالت ميدن و برات كلي هديه خريده بودن شنبه شب قرار بود بريم خونه مادر ع...
7 دی 1390

دلنوشته 10

  سلام عزيز مامان  نمي دونم يه مرتبه چي شد ؟ چرا اينقدر حالت بد شد ؟ ديشب حالت كاملاٌ خوب بود و تا ساعت يك شب هم بيدار بودي و با هم بازي ميكرديم وخيلي راحت هم خوابت برد حتي اون چند كلمه اي هم كه هر شب با هم حرف ميزنيم ديشب نزديم چون تو زودي خوابت برد...... صبح با صداي جيغت ساعت 5 صبح از خواب پريدم سريع خودمو رسوندم بالاي تختت.....اول فكر كردم خواب ديدي و ترسيدي زودي بغلت كردم و بوسيدمت و بهت گفتم مامي خواب ديدي.......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتي نه ماما....دلم درد مي انه    گفتم فدات بشم الان ميرم برات عرق نعنا ميارم تا اومدم بزارمت توي تختت و برم كه تو مخالفت كردي توي بغلم بودي داشتم ميبردمت سمت يخچال كه گلاب به ...
30 آبان 1390