آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

یکی از قشنگترین روز های خداوند(روزی که مادر شدم )

شگرفی عشق همه می شناسیمش؛ همو که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست. بهار زندگی مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان&raqu...
22 ارديبهشت 1391

دلنوشته 23

    16/02/91 (شنبه ) :   اگه پسرا نبودن کي مامانا رو دق مي داد؟ اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟ اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟ اگه پسرا نبودن کي خونه رو مي کرد باغ وحش؟ اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع مي کرد؟ اگه پسرا نبودن کی خالی می بست ؟ اگه پسرا نبودن دخترا به چي مي خنديدن؟ اگه پسرا نبودن کی زورگویی می کرد ؟ اگه پسرا نبودن کی کرم می ریخت ؟ اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار مي ذاشتن؟ اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ مي زدن؟ اگه پسرا نبودن کي تو کلاس مي رفت گچ مي ياورد؟ اگه پسرا نبودن کي اشغالا رو مي ذاشت جلوي در؟   ...
21 ارديبهشت 1391

عکسهای لو رفته از پارتی جنجالی در شمال تهران

این پارتی بمناسبت جشن تولد یکسالگی دختر یکی از برج سازان تهران برپا شده بود. تصاویری که مشاهده می فرمایید از این مراسم لهو لعب گرفته شده است.   اکثر دختر و پسرهای حاضر در این پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در کنار هم خوابیده بودند   . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .   عکس های گرفته شده از اتاق خواب های این پا...
18 ارديبهشت 1391

دلنوشته 22

          09/02/91 (شنبه ) : ديروز بعد از ظهر رفتيم شهر شادي البته بعد از ظهر هم نه ساعت 8:30 شب يه كم بازي كردي و شام هم مهمون آقاي پدر پيتزا خورديم و اومديم خونه شب داشتيم برنامه رقص خرداديان رو ميديديم و شما همچنان محو تماشا ....... يه دفعه مثل برق گرفته ها ...... خدايا كي ميشه من بزرگ بشم خانوم بشم برم براي محمد خرداديان برقصم بابا : اينو ببين همه آرزو دارن دكتر مهندس بشن اين داره از خدا مي خواد رقصنده بشه امروز هم طبق روال همه شنبه ها جهاد پاكيزگي بود ولي با اين تفاوت كه مامان هر اتاق رو كه ميخواست تميز بكنه تو رو هم مي آورد جلوي چشماش مينشوند ناهار پزيديم و حالا منتظريم تا پدر جانت بياد...
15 ارديبهشت 1391

دلنوشه 21

        02/02/91 (شنبه ) : نرگس عزيزم عشق عمه تولدت مبارك امروز تولد نرگس جون دختر دايي شهابه كه اميدوارم 120 ساله بشه امروز يه دلتنگي خواستي دارم و شوك كار شما هم باعث 10 برابر شدن اون شد امروز صبح جهاد پاكيزگي بود       و كل خونه رو تميز كردم ولي قبل از اينكه بخوام جارو بزنم موهاي شما رو با روغن زيتون چرب كردم تا بعد از جارو زدن بريم جمام از اونجايي كه از جارو برقي خوشت نمياد گفتي مامان من ميرم توي اتاقم نقاشي بكشم .... رفتي توي اتاقت و منم مشغول جارو كشيدن شدم ....بعد از اتمام جارو زدن داشتم زمين را تي ميكشيدم كه ديدم اومدي گفتي مامان بينيم اومده نميتونم نفس بكشم ....منم ب...
8 ارديبهشت 1391

دلنوشته 20

٢٦/1/91 (شنبه ) : امروز به اميد اينكه تو هر روز صبح آماده باش ميزني صبح خواب مونديم ... يعني وقتي بيدار شدم ديدم ساعت 11 و شما هنوز خوابيد داشتم كمكم شاخ در مي آوردم  كه شما هم بيدار شدي اين دير بيدار شدن منجر به اين شد كه هول هولي ناهار درست كنم و البته اگر به كسي نگي يه ذره هم غذا به علت عجله ماماني سوخت....... هههههههههههه بابايي اومد و ناهار عجله اي مامان را خورديم . بعد از ظهر هم ميخواستم ببرمت پارك كه دوباره متاسفانه بارون گرفت و هوا يهويي خيلي سرد شد ....پس طبق معمول مونديم خونه به انتظار اومدن بابا بابا جون امشب خيلي دير اومد ..... هنوز چند دقيقه اي از اومدن بابا نگذشته بود كه شما خوابت برد به آرامش بخوابي همه ي آرام...
2 ارديبهشت 1391

فرهنگ لغت خاله،عمه،دایی،عمو

۱- خاله معنای لغوی : خواهر مادر معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد . نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد . غذای مورد علاقه : آش کشک. ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود . زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   با...
27 فروردين 1391

دلنوشته 19

قشنگ ترين اتفاق زندگيم سلام اين روزها خدا رو شكراينقدر شيطون تر شدي كه ديگه كمتر و يا اصلاٌ وقت نمي كنم بيام و برات و قايع جالب بزرگ شدنت را ثبت كنم و لي حالا برات ميگم توي هفته گذشته چه اتفاق هاي خاصي افتاده اول از همه دوشنبه 21 فروردين ماه تولد عمه فرشته بودو يا به قول تو عمه خوشگله     شما بهش زنگ زدي اول مامان با عمه صحبت كرد و تولدش را تبريك گفت و بعد گوشي را دادم به شما تا شما هم با عمه صحبت كنيالهي من فدات بشم كه هنوز فاصله ها و دوري راه را  درك  نمي كني و هنوزم دلتنگي تا به عمه سلام كردي و عمه قربون صدقه ات داشت ميرفت  منم مدام داشتم بهت ياد آوري ميكردم كه به عمه بگي تولدت مبارك ولي تو با...
26 فروردين 1391

دلنوشته 18

زیبای مامان سلام آوين جونم خيلي دلم ميخواست وقتي بزرگ میشدي كودكيت را به ياد ميآوردي تا مامان اون موقع بتونه ازت بپرسه در ذهن و عقل كوچكت چي ميگذره .... چي مي اومده به ذهنت تا اينطوري مامان را سوال باران ميكني باوركن ...... باوركن بعضي از مواقع خودم هم نميدونم در پاسخ به سوالات بايد چي بگم . اين روزها خدا رو شكر هوا يه كم گرم شده     البته هنوز هم بارون مياد مرتب     ولي هوا گرمه و خونه ديگه اونقدر سرد نيست با وجود شوفاژ روشن ميشه توي خونه با لباس آستين كوتاه گشت به همين خاطر من ديروز يه كم از لباساي آستين كوتاهي كه كنار داشتي را در آوردم و بعد از شستن وقتي از حموم اومدي تنت كردم ....... ديدم...
19 فروردين 1391

دلنوشته 17

  عزيز مامان خوشگلم سلام    بهترين بهانه ام براي زندگي سلام   مامان جون ببخشيد كه دير اومدم بهت سر زدم چون مهمون داشتيم   جمعه شب پسر عمه بابا با خانوم و پسرش مهمونمون بودن و تا صبح سيزده بدر پيشمون موندن   صبح سيزده بدر وقتي مهمونامون رفتن خونمون مثل ميدون جنگ شده بود تا امروز فكر ميكردم شما خيلي شيطوني ولي ديدن از شما شيطون تر هم وجود  داره   خلاصه اينكه بعد از اينكه يه كم خونه را تميز كردم      ديدم شما و بابايي خيلي بي حوصله شديد به همين خاطر بيخيال جمع و جور كردن خونه شدم و رفتيم بيرون .......البته برات بگم كه هوا خيلي سرد بود حتي دو روز قبل...
14 فروردين 1391